#کتاب_خارو_میخک
🔰
فصل اول (قسمت پنجم)
🔸مردان محله در مدرسهای که در نزدیکی ما بود جمع شدند، سربازان آنها را در حیاط مدرسه در ردیف های فشرده روی زمین نشاندند، سربازان از هر طرف آن مردان را محاصره کرده بودند و اسلحه هایشان را به سمتشان نشانه گرفته بودند. بعد از نشاندن همه مردان در حیاط مدرسه، یک جیپ نظامی سرپوشیده به مدرسه آمد و مردی با لباس غیرنظامی از آن خارج شد، آن مرد لباس شخصی به آن نظامیان دستوراتی داد و آنها طبق دستورات او در جاهایی که او گفت مستقر شدند. مردان را بلند کردند و آنها را پشت سر هم حرکت دادند؛ طوری که مردان یکی یکی از جلوی آن جیپ تازه وارد رد می¬شدند. هرازگاهی که یکی از مردان همسایه از جلوی آن جیپ رد می¬شد، یکی از نظامیان بوقی را به صدا درمی¬آورد. در این هنگام، سربازان به سمت آن مرد هجوم می آوردند و با خشونت او را میگرفتند، به زور او را می¬کشیدند و به گونه¬ای تحقیرآمیز به حیاطی در پشت ساختمان که نظامیان بیشتری در آنجا حضور داشتند می¬بردند. مشخص شد که هر کس در حین عبور او بوق زده میشود، خطرناک تشخیص داده شده و قرار است آنها را نگه دارند. این ترتیب تا آخرین نفر ادامه پیدا کرد. هر کس در هنگام عبور او بوق زده نمی¬شد، در گوشه¬ای از حیاط مدرسه می نشست. در پایان، آن افسر لباس شخصی با کسانی که نشسته بودند شروع به صحبت کرد، او به سختی عربی را صحبت می¬کرد اما آن مردان میفهمیدند که او چه میگوید. او خود را «ابوالدیب»، افسر اطلاعاتی اسرائیل در آن منطقه معرفی کرد. او سخنان زیادی درباره واقعیات جدید سرزمینهای عربی بعد از شکست اعراب بیان کرد و گفت که خواهان آرامش و انضباط است و نمی خواهد مشکلاتی در آن منطقه باشد. او همچنین گفت که هر کس بخواهد امنیت را به خطر اندازد، خود را در معرض اعدام و زندان قرار داده است و گفت که دفتر او به روی هرکسی که خواهان خدمات امنیتی از نظامیان اسرائیلی باشد، باز است. وقتی حرف¬هایش تمام شد به مردان که روی زمین نشسته بودند گفت که از جایشان بلند شوند و بدون هرج و مرج و به آرامی یکی یکی به خانه برگردند. مردان بلند شدند و به سمت خانه¬هایشان راه افتادند. هرکس که از مدرسه بیرون می-رفت احساس می¬کرد که از مرگ حتمی نجات یافته است. اما آن نظامیان حدود صد مرد از مردان آن محل را جدا کرده بودند.
آن افسر لباس شخصی با همان جیپی که قبلاً با آن آمده بود به حیاط پشتی رفت؛ همان جایی که در آن مردهایی را که خطرناک می¬دانستند جمع کرده بودند. او از آنها خواست که یکی یکی بلند شوند و دوباره از جلوی جیپ رد شوند، هر کدام از آنها که رد می¬شدند اگر بوق خودرو برایش به صدا درمی¬آمد، او را به کنار دیوار حیاط میبردند و او باید رو به دیوار می¬ایستاد. بقیه در سمت دیگری از حیاط نشستند. آنهایی که در کنار دیوار نگه داشته شده بودند، 15 نفر بودند. آن افسر به تعدادی از سربازان روبهروی آنها دستور داد تا تفنگها را بیرون آوردند، آن سربازان روی زانوهایشان نشستند تا هر زمانی که آن افسر لباس شخصی دستور داد شلیک کنند. دست بقیه مردان را از پشت بستند و چشمانشان را پوشاندند و آنها را در اتوبوسی که آنها را به سمت مرزهای مصر می برد سوار کردند؛ به آنها گفتند اگر کسی راه نیفتد یا در برابر رفتن مقاومت کند به ضرب گلوله کشته می¬شود.
پایان فصل اول
#یحیی_سنوار
🆔
@istarnews_ir