بسكه حق بودي و از بس كه حقيقت داشتي غصب شد حق تو اما استقامت داشتي ذوالفقار تو قلم بود و به خيبر تاختي فتح دلها كرده اي از بس بلاغت داشتي تو سليمان بودي و منصور موري پيش تو پيش خيل دشمنان خود شهامت داشتي او حكومت كرد بر مردم ولي تنها به زور عكس او در قلب ها تخت حكومت داشتي بارها شد هتك حرمت بر شما با اين وجود فكر خود نه،زير لب ذكر مصيبت داشتي خانه كه مي سوخت ياد كربلا بودي فقط چون در اين روضه به جد خود شباهت داشتي كودكاني بي پناه و خيمه هائي سوخته روضه هائي اينچنين ساعت به ساعت داشتي يك به يك از پيش چشمت روضه هايش مي گذشت داغ سنگيني به دل از ظلم غارت داشتي خادمت طفلي به دستت داد روضه پا گرفت با نگاهي بر گلويش آه حسرت داشتي...