هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃آرامش جان کار حرف‌های احساسی هم آتش زدن است و هم خنک کردن. حرفش را که می‌زنی، دلت می‌خواهد دلت می‌خواهد، ولی نیست، پس آتش می‌گیری. از سویی دیگر حرفش را که می‌زنی در خیالت احساسشان می‌کنی. احساسشان که کردی، خنک می‌شوی. حرف‌های احساسی را وقتی از زبان کسی می‌شنوی که اصلِ حرف‌ها را چشیده طور دیگری خنک می‌شوی و جور دیگری آتش می‌گیری. او وقتی حرف احساسی می‌زند طوری می‌گوید که گویی همین حالا داری می‌بینی. واقعاً شنیدن نیست، دیدن است. این دیدن، خودش خنک می‌کند جگر را ولی در همان آن، آتش می‌زند دل را چون: سخن درست بگویم نمی‌توانم دید که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم. آقا! حال این روزهای من در میان این خنک شدن‌ها و آتش گرفتن‌ها تفسیر می‌شود. زبانم باز شده به حرف‌های احساسی و گوشم از دوستم این حرف‌ها را می‌شنود. می‌بینی این گفتن‌ها و شنیدن‌ها چه بلایی بر سرم آورده؟! دلم تو را می‌خواهد بوسیدنت را، در آغوش کشیدنت را دلم تو را می‌خواهد خندیدنت را، روی سرم دست کشیدنت را دلم تو را می‌خواهد بوییدنت را، دیدنت را. دلم تو را می‌خواهد، به دادم برس! شبت بخیر آرامش جان! @abbasivaladi