#رفح
پنجشنبه بچهخواهرم به دنیا آمد. با دختر سهساله و پسر پنجسالهام رفتیم بیمارستان، دیدن نینی. با ذوق نگاهش کردیم و
فرزندانم دست و پای بچه را بوسیدند و بوییدند.
دیروز که از بیمارستان مرخص شد، دوباره برای دیدنش به منزلشان رفتیم. وقتی درِ اتاق نینی باز شد، بچهها به سمتش پرواز کردند.
یکمرتبه دیدم پسرم دگرگون شد. لبهایش لرزید و زیرلب گفت:«صورتِش.»
نگاه کردم. برای بچه، مرغی قربانی کرده و خونش را به پیشانی او مالیده بودند. در نگاه اول بنظر میآمد صورت بچه زخمی است. آب دهانم را قورت دادم و برای پسرکم توضیح دادم که نینی حالش خوب است.
اشکی از گوشه چشمش چکید. رفت و دوزانو گوشهی اتاق نشست.
حال من هم خراب شد. توی ذهن آشفتهام تصاویر پیچ و تاب میخورد؛ یک قطره خون خشکیده روی
صورت سالم نوزاد...
صورت زخمی نوزاد...
بچهی خونی...
زخم...
سوختگی...
رفح...
#مریم_سادات_حافظی
در
جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan