✍
بخش دوم؛
محمد خانه نیست و اکسیژن هم نداریم. میترسم. یاد آن عصر جمعه افتادم. سه سال پیش. توی خانه با دخترها تنها مناظره را نگاه میکردم. آنجایی که آن بیمعرفت خطاب به سید ابراهیم رییسی، سندرم فلان را گفت خیلی عصبی شدم؛ آنقدر که باز حمله آسمی شدیدی پیدا کردم. افتاده بودم روی زمین و احساس میکردم کسی پایش را روی خرخرهام فشار میدهد. زهرا رنگش پریده بود. بهش اشاره کردم گوشی را بیاورد. زنگ زدم به محمد و تا با اکسیژن برسد خانه خودش هم آبطلا لازم شده بود.
روزنامهی مچاله را که حالا از بس فشارش دادم شده اندازه توپی کوچک پرت کردم. چشمهای خیسم را بستم.
خدایا من حق داشتم یکسال دیگر بدون حمله آسمی سر کنم؛ ولی فردا هرچه شد تو قلبم را آرام کن!
#سبا_نمکی
در
جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan