_از همان زمان که یکی بوده و یکی نبوده، آدم‌ها دلبسته قصه‌ها بوده‌اند. حکایت‌های کوتاه، قصه‌های منظوم و بعدترها داستان و رمان و روایت. آدمیزاد با قصه‌ها زندگی می‌کند.سومین داستان دنباله‌دار جان و جهان را این روزها در کانال دنبال کنید. روایت «بی‌غم» بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده است. _ قسمت دوم همین‌که وارد مجلسشان می‌شدیم، خانم صاحب‌خانه خوش‌آمد می‌گفت و یک استکان آب‌جوش نبات می‌گذاشت جلویمان. همه‌ی اتاق‌ها خلوت بود و کنار دیوارها پتوی دولا پهن کرده و پشتی گذاشته بودند. مهر و کتاب دعا توی هر اتاق روی میز کوچکی بود. کتاب دعا را برمی‌داشتم و سعی می‌کردم از اول زیارت زود بخوانم تا به جایی که مداح هست، برسم. زیارت عاشورا را اوایل سواددار شدنم توی همین مجلس خوب و راحت یاد گرفتم. بعد از زیارت عاشورا، شیر داغ و نان قندی را توی بشقاب جلویمان می‌گذاشتند. یک پلاستیک فریزر هم کنارش بود که منت‌دارشان شویم و اگر نمی‌توانیم نان قندی را اینجا بخوریم، همراه خودمان ببریم و نذرشان را توی خانه‌شان جا نگذاریم. صاحبخانه و خانم و پسرهایش از دم در حیاط، بهمان خوش‌آمد می‌گفتند و هنگام سلام و خداحافظی جلویمان خم می‌شدند. می‌دانستم چون می‌آییم زیارت عاشورا بخوانیم، آدم‌های قابل احترامی شده‌ایم. اما امیدوار بودم هیچ‌وقت کسی راز مرا نفهمد؛ این‌که فقط به امید نان قندی و شیر داغ می‌روم. ✍ادامه در بخش دوم؛