#آغاز_عملیات_خانهتکانی
#فردا_فردا_فرداها...
✍بخش اول؛
نمیدانم تا به حال قصه کودکانهی «فردا» از آرنولد لوبل را خوانده یا شنیدهاید یا نه! ماجراهای یک قورباغه و یک وزغ...
اولین بار، اوایل کرونا در کانال قصهگویی یکی از دوستان آن را برای بچهها دانلود و باهم گوش کردیم.
از همان موقع، آنجایی که وزغ مدام همه کارهایش را به فردا حواله میدهد و لحن قصهگویی آن دوست عزیز، زیباتر و به یادماندنیترش کرده بود، شد مَثَل من و پسرم...
وزغی که در پاسخ قورباغه که از او میخواهد خانهاش را مرتب کند، خاک صندلیها را بگیرد و سایر کارهایش را انجام دهد،مدام میگوید:
«فردااااااا
فرداااااا
همه این کارها را فردا انجام میدم...»
تا اینجای قصه باعث شده بود که هر زمان کاری را از پسرم میخواستم انجام دهد تا کلمه فردا از دهانش خارج میشد،دوتایی میگفتیم: «فرداااااا فرداااااا همه کارهام رو فردا انجام میدم» و میخندیدیم...
حالا اما چند هفتهای است با رسیدن آخرین نفسهای زمستان و زمزمههای خانهتکانی، وقتی به حجم کارها و وروجک نوپایی که دارم فکر میکنم، مدام به خودم میگویم:
«فرداااااا..فرداااا کشوها را مرتب میکنم، فرداااا پرده را میشویم، فردا دیوارها را تمیز میکنم، فرداااا کابینتها را دستمال میکشم....»
اگر برایتان سوال است که ادامه داستان قورباغه و وزغ چه میشود؟ باید بگویم داستان اصلا فراز و فرود و گرهی خاصی ندارد؛ وزغ یکمرتبه به فکر فرو میرود. بلند میشود و با پرسیدن چهار تا سوال از قورباغه متنبه میشود که اگر همین الان کارهایش را انجام دهد و به فردا حواله ندهد خیلی بهتر است...
⚡️
ادامه دارد..