✍
بخش دوم؛
همیشه به دیوار وسط پذیرایی حسودیام میشود، تمام مراسمهای قشنگِ اهالی خانه با تزئین او قشنگتر میشود و سهم من، گوش کردن از پشتِ درِ بسته، به همهمهی مهمانهای داخل سالن است.
ولی من چیزهایی را شنیدم که او هیچ وقت نتوانست بشنود و این کمی دردم را تسکین میدهد.
من پچپچهای دختر خانه را با نامزدش شنیدم که دل میدادند و قلوه میگرفتند، تمام حرفهایشان را بغل گوش من میزدند و قول و قرارهایشان را کنار گوش من میگذاشتند.
اوایل نامزدی که مادرش گفت: «دخترم یه وقت جای دور نرید با هم!» دلم میخواست داد بزنم و بگویم: «لیلا خانوم دخترت میخواد با نامزدش بره جاده چالوس، بخدا خودم شنیدم.» اما چه فایده اصلا کسی صدای من را نمیشنید.
من اشکهای یکی از دخترهای لیلا خانوم را دیدم که سرش را کرده بود توی کمد دیواری و صورتش روی بالشت، دور از چشم بقیه داشت بی صدا گریه میکرد، دلش شکسته بود. دیگر منِ دیوار خبر ندارم که شکستن دلش، کار چه کسی بود.
من حتی یک روز دیدم که دختر خالهی دخترها درِ کمد دیواری را باز کرد و دستهای پفکیاش را چند بار مالید به ملحفهها و یواش در را بست.
آن روز را هم هیچوقت یادم نمیرود که مادرِ دخترها تراولهای تانخوردهی عیدیِ آنها را از لابلای تشکهای پایینی بیرون کشید و جلوی چشمان من داد به خواهرش، که میگفت: «چند روز است همسرش بیکار شده و اجارهی این ماهشان عقب افتاده». این راز تا همیشه بین لیلا خانم و خواهرش و من ماند.
من، مثل مداد قرمزِ روی میز که کسی صدایش را نشنید، مثل در زهوار در رفتهی اتاق، مثل پردهی قهوهای سوختهی پنجره، مثل میز تحریر و همهی لوازم روی آن و مثل هزاران شیء دیگر بودم، پر از احساسی که هیچوقت نتوانستم آن را بروز دهم.
ولی خب مداد میتواند روی کاغذ بلغزد و احساسش را بنویسد، پرده میتواند کنار برود و نور امید بتاباند به خانه. در، حداقل میتواند باز و بسته شود، اما دیوار کمد دیواری چه کند؟
#نسرین_زارع
در
جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan