#حال_خوش_خواندن
📚روی ماه خداوند را ببوس(۷)
⌚️چند لحظه ساکت می مانم و بعد می گویم خودت معنای زندگی رو بهتر از من میدونی زندگی یعنی همین نمیخوام دلداریت بدم اما گاهی چیزهایی در زندگی ما اتفاق میفته که نمیتونیم ازشون جلوگیری کنیم میفهمی❓به چند میز آن طرف تر نگاه می کنم دختر و پسر رفتند و پیشخدمت روی میز خالی آنها دستمال میکشد. 🌒به آپارتمانم که میرسم شب از نیمه گذشته مهرداد را با همان حال به هم ریخته اش پیش مادرش گذاشتم.هنوز در فکر جولیا و حرفهایش هستم در فکر مهرداد در فکر دختر ۴ ساله مهرداد که حتی یادم رفت اسمش را بپرسم.🌡احساس می کنم بدنم دارد داغ میشود پنجرهها را باز می کنم و روی تخت ولو میشوم بعد آنقدر به دکتر محسن پارسا فکر می کنم تا به خواب میروم نمیدانم چه ساعتی است که مثل دیوانه ها از خواب میپرم و می نشینم 🔥گرما از چشمها و دست و پیشانیم بیرون میریزد انگار تکه ذغالی یا خرمنی یا جنگلی از درون گر میگیرد و پایانی ندارد عرق می کنم عطش دارم دستم را به سمت لیوان دراز می کنم ولیوان دور می شود و دور می شود.🛌به پشت روی تختخواب میفتم چه شب نحسی چرا صبح نمی شود دستمال خیسی روی پیشانیم میچلانم قطره ها سرازیر نشده تبخیر می شوند.من که هنوز خودم را به جایی آویزان نکرده ام ❗️باید قبل از مردن ناخن هام را در خاک فرو ببرم تا وقتی مرا به زور روی زمین می کشند به یادگار شیارهای در زمین حفر کرده باشم👈 اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد اگر جای پای مرا دیگران نبینند من دیگر نیستم اما من نمی خواهم نباشم نمی خواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم نمی خواهم مثل بیشتر آدم ها که می آیند و می روند و هیچ غلطی نمی کنند در تاریخ بی خاصیت باشم نمی خواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم👉 آخ
#مادرم کجاست؟ مونس کجاست....؟
❄️
@jqk_ir ❄️