گفتی از تو بگسلم... دریغ و درد رشتهٔ وفا مگر گسستنی است؟ بگسلم ز خویش و از تو نگسلم عهد عاشقان مگر شکستنی است؟ دیدمت شبی به خواب و سرخوشم وه... مگر به خواب‌ها ببینمت غنچه نیستی که مست اشتیاق خیزم و ز شاخه‌ها بچینمت شعله می‌کشد به ظلمت شبم آتش کبود دیدگان تو ره مبند، بلکه ره برم به شوق در سراچهٔ غم نهان تو ....