گاهی فقط دوس داری باشه حتی اگه حرفی هم رد و بدل نشه اما باشه همین بغل کنار دستت حتی رو مبل کناری نه اینکه حتما روبروت باشه ها نه باشه فقط حالا چه کسی دیگه باشه و چه هیچکی نباشه فقط تو و اون مهمین میگم، حتی اگه هیچی هم نگین حس بودن کنار دستت همین که وای خدا الان اینجاست بغل دستم نشسته با اینکه ساکت نشسته و حتی صدای نفس کشیدنش هم کنترل می‌کنه که صدا نده همین بسه همین حضور بسه کافیه سرشار از ناگفته هاست سرشار از حرفهای بسیار نازک و شنیدنی است فقط داره ته دلت یه جوری میشه که جوووون بالاخره نشست بغل دستم تو داری هول میشیا شاید اونم هول شده باشه ما چه میدونیم؟ اما آمپر هیجان دلت رفته روی میلیون از اینکه هستش همین جاست پاشده اومده پیشت حاضر شده بغل دستت بشینه و هیچی نگه شایدم منتظره تو دهن بازی کنی و بگی: خوش اومدی! چه خبر؟ تا اونم بگه: قربان شما ... سلامتیت! آخ خدا یه چیزی تو همین حس و حاله حس خلوت شب جمعه ... رو به قبله... سر سجاده... تو تاریکی... تسبیح تربت تو دستت... صورتت داغ اشک ... اما بغضتو میخوری که صدا نده... هیس ... یواش ... عزیزم خدای من بغلم کن از رگ گردن نزدیک تر دوستت دارم ... یا رب یا رب یا رب...