38
✍ قسمت سی هشتم
وقتی مشغول نوشتن این خاطرات هستم، دلم خیلی به درد میاد،خیلی بیشتر از دورانی که این لحظات را گذراندم،
از همه بیشتر یاد تنهایی مادرم و التماسش برای بردنش به خانه دلم را خون میکنه، همینطوری روز مره که میگیم خون به دل، به عمق این خون به دل نه، خون به دل واقعی، خونی که از دل تبدیل به اشک میشه و از چشمانم خارج میشه،
همش به دلم میگم که این اشکها را نباید هزینه کنم برای گذشته ای که گذشته،برای حال هزینه کنم، برای دوری از امام زمان عج، استغاثه... ولی هنوز به آن درجه معنویت نرسیدم.
از این حال میام بیرون حال خوبی نیست. زمانی که توانستم براین حال غلبه کنم،ان شاءلله ادامه میدم.،
✅ حاج اسماعیل دولابی (ره):
مادرت را ببوس، دستش را بوسه بزن، پایش را ببوس تا به گریه بیوفتد، وقتی گریه افتاد خودت هم به گریه میافتی. آن وقت کارت روی غلطک میافتد و خدا همه درهایی که به روی خودت بستهای را باز میکند. این که فرمود بهشت زیر پای مادر است، یعنی تواضع کن.
✍من سعادتش را نداشتم،شما انجام بدید. خیلی زود دیر میشه