مثل یک سایه که در بود و نبود می شکند!
آه ِ روی لب من با دم و دود می شکند!
به تن خسته نزن زخم که زود می میرد
به دلِ شیشه نزن سنگ ،که زود می شکند!
من از این چهره که در آینه است پیر ترم
آدمی گاهی از اعماق وجود می شکند
صافی و سادگی از بحث حماقت کم نیست
موج هرجاکه روان است به رود می شکند
من غزل خوان عزادار دل خویشتنم
مثل قویی که به هنگام سرود می شکند
خواستم با غزل از عشق شکایت بکنم
گفته بودند که نگویم حدود می شکند....
#حسین_وصال_پور