💫بخش صد و پانزده💫 کلاس های دانشکده ظاهرا شوفاژ داشت ولی به دلیل کمبود سوخت کار نمیکرد.آب لوله کشی سرد بود و ما چون عادت نداشتیم، دست مان زیر آب سرد ورم میکرد.مادر آقای محمدی که دید من چیزی ندارم و دائم از سرمای هوا حرف میزنم و میلرزم،ژاکت مشکی کشبافتی بهم داد.ژاکت برای من تنگ بود و نمیشد دکمه هایش را ببندم یک گوشه ژاکت سوخته و قهوه ای رنگ شده بود.یک قسمت آستینش هم دانه هایش در رفته و سوراخ بود.این ژاکت مستعمل را همراه چند تکه لباس دیگر از طرف ستاد جنگزدگان به آنها داده بودند.هر چی بود،از هیچی بهتربود، برای من که دائم می لرزیدم خیلی به درد خورد.این ژاکت را زیر مانتوام پوشیدم،چند روز بعد آقای محمدی از خوزستان به تهران آمد و یکروز من و برادرش،عبدالعظیم را به مجلس شورای اسلامی برد.آن روزها رفتن به مجلس مثل این روزها آنقدر سخت نبود. آزادانه و بدون هیچ تشریفاتی توانستیم همراه آقای محمدی وارد مجلس شویم.آقای محمدی مرا به آقایان رفسنجانی و کروبی معرفی کرد و جریان کارهایم را توضیح داد. آقای رفسنجانی گفت ما افتخار میکنیم به چنین خواهران و دخترانی که این طور شجاعانه در جبهه بوده و هنوز هم هستند. آقای کروبی هم خیلی از من دلجویی کرد.بعد معرفی نامه ای به من داد و گفت به بنیاد شهید مراجعه کنم و پیش آقای مازندرانی بروم.دو،سه نوبتی که به مجلس رفتم آقای خامنه ای،دکتر دیالمه،دکتر آیت و حجت الاسلام محمد منتظری را هم دیدم و با آنها راجع به جنگ،فداکاری های مردم و اوضاع خرمشهر صحبت کردم.آنها می گفتند کسانی که باید این صحبت ها و واقعیت ها را به گوش امام برسانند کوتاهی میکنند.امثال شما باید بیایند و خبر رسانی کنند.شخصیت آقای خامنه ای و دکتر دیالمه خیلی در نظرم محکم و در عین حال رئوف آمد،با دکتر دیالمه که حرف می زدم،خضوع و فروتنی اش آدم را شرمنده میکرد،معصومیت خاصی در چهره اش وجود داشت.خیلی آرام صحبت میکرد. میگفتند دکتر دیالمه جزء اساتید دانشگاه تهران است.او کسی است که اولین دعای کمیل را در تهران به راه انداخته است.توی یکی از جلسات مجلس شاهد صحنه بدی بودم آن روز به رابطه با آمریکایی ها بین نمایندگان دعوا در گرفته بود.نمایندگان مخالف ارتباط با آمریکا میگفتند:دولت آمریکا که دارایی ها و سرمایه های ایران را بلوکه و غصب کرده است،به عنوان ایجاد حسن ظن در روابط دو کشور می توانست این اموال و سرمایه ها را به ایران برگرداند ولی این حداقل گام مثبت را هم برنداشته است و تمام سیاست ها را صرفا در جهت منافع خودش طراحی میکند.یک عده دیگر که آقای محمدی میگفت این ها ملی گراها هستند،با این نظریه به شدت مخالفت میکردند و خواهان از سرگیري رابطه با آمریکا بودند،رییس مجلس، آقای رفسنجانی،آن روز به خاطر تشدید درد محل جراحتش که مربوط به حادثه ترورش میشد به مجلس نیامده بود و آقای سحابی که او هم جزء ملی گراها بود مجلس را اداره میکرد.وقتی بحث خیلی بالا گرفت یکی از موافقین این موضوع با عصبانیت جلو آمد،به طرف حجت الاسلام منتظری حمله برد،یقه اش را گرفت و همچنان که داد میکشید او را تکان میداد.حجت الاسلام منتظری هیچ عکس العملی نشان نداد و حرفی نزد،فقط او را نگاه میکرد.یکدفعه نفر دومی از گروه ملی گراها جلو آمد و سیلی محکمی توی گوش حجت الاسلام منتظری خواباند.او هم فقط گفت:اینه منطق ملی گراها؟! این وسط یک عده از کسانی که انگار به قصد برهم زدن فضای مجلس آمده و ردیف دوم نشسته بودند،از خدا خواسته به آتش جنجال ها و هیاهوها دامن میزدند. از اینکه این قدر راحت افراد اجازه حضور در مجلس را پیدا میکنند و نظم و کار قانونگذاری را مختل میکنند،عصبانی میشدم.به خودم میگفتم ما در حال جنگیم.تصمیماتی که اینجا گرفته میشه،با جان و مال مردم این کشور سر و کار دارد.چرا اجازه میدن به عده که اگه اسمشون را منافق نذاریم،یقینا نادان و کوته فکر هستند،همه چیز را به مسخره بگیرند،بلاخره بعد از ترورهای پی در پی منافقین،مخصوصا جریان هفتم تیر و هشت شهریور و از دست دادن آن همه افراد زبده و دلسوز،مسئولین به فکر افتادند امنیت مجلس را تامین کنند و برای مناطقی که لازم است پست های بازرسی بگذارند.نماینده های مردم در مجلس آن روزها،انسانهای ساده وبی تکلفی بودند که مردم به راحتی می توانستند با آنها ملاقات کنند و حرف هایشان را بزنند. چند باری که من در مجلس غذا خوردم،غذای شان خیلی ساده و معمولی بود.نماینده ها بدون هیچ محافظ و راننده ای خودشان می آمدند و می رفتند.یکبار که با آقای محمدی از مجلس بیرون آمدیم،دکتر آیت با ماشین پیکان خودش آمد و در یکی از کوچه های ضلع شمالی مجلس پارک کرد.یکدفعه یک عده از منافقین که انگار از قبل منتظرش بودند،به طرفش هجوم بردند،چند لحظه بعد کسانی که داخل مجلس بودند،آمدند و آنها را متفرق کردند.نماینده های آن دوران چنین بودند.