🔹 صد هزار بار هم اگر این عکس از اسرای ایرانی جنگ را بنگریم، هیچ از اسرارش نخواهیم فهمید مگر آن‌ که با آرامی متن عجیب و تکان دهنده‌ی احمد یوسف‌زاده عزیز که خود اسیر نوجوانی از بچه‌ های موسوم به «آن بیست و سه نفر » است را در زیرش بخوانیم ، البته آرام و شمرده .... 📸 « سال شصت و یک است. ایستاده‌اند کنار دیوار بهداری اردوگاه عنبر که عکس بگیرند بدهند صلیب سرخ ببرد برای خانواده‌هایشان. چند ماه بعد عکس‌ها می رسند ایران.... مادرها نفس راحتی می‌کشند وقتی می‌بینند بچه‌هایشان صحیح و سالم روی پای خودشان ایستاده‌اند... واقعیت اما چیز دیگریست. خارج از کادر عکس، سه جفت عصا روی زمین افتاده است. یکی مال حسن تاجیک شیر، نفر ایستاده سمت چپ، پسر دایی عزیز من که استخوان رانش شکسته و به قدر یک عکس گرفتن توانسته بی عصا بایستد. قصه آن دو نفر ایستاده کنار حسن خیلی جالب‌تر است، آنها پاهای از زانو قطع شده‌شان را پشت نفرات جلویی پنهان کرده‌اند که مادرهایشان متوجه نشوند و غصه نخورند! طفلی مادرهایشان! » .