۱۶۷ ✅
ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش دوم
محبت شهید به برادران
🔹محمدرضا خاتونآبادی :
یک بار اتفاقی عکس شهید عباس دانشگر را در فضای مجازی دیدم. محو لبخندهای زیبایش شدم. برایم سؤال شده بود این جوان کیست که هروقت او را میبینم، محبتی در دلم احساس میکنم. آن زمان عباس تازه شهید شده بود و کسی او را نمیشناخت.
من شهید عباس را دوست داشتم، بهخاطر اینکه جوان بود و میتوانستم خیلی راحت با او حرف بزنم. یادم است روزی به مشکلی برخوردم. سریع فکرم رفت دنبالش. گفتم: «عباس، اولین شهیدی هستی که شده داداش من. ازت کمک میخوام. کمکم کن!»
الحمدلله کارم حل شد. به او گفتم: «من دیگه تو رو رها نمیکنم.»
بعدازآن، دیگر سعی داشتم کل زندگیام را اولویتهای عباس بچرخاند؛ چون میدانستم که اگر با شیوۀ این شهید جلو بروم، به همهچیز میرسم.
یادم میآید چند سال دنبال کتاب شهید بودم؛ اما هیچ جایی پیدایش نمیکردم. کارم این بود که فقط از توی فضای مجازی داستان زندگی شهید را دنبال کنم. همۀ فکرم این بود که زندگیام گره خورده به عباس. اگر یک روز به یادش نباشم، صد درصد کار اشتباه ازم سر میزند. با پرسوجو توانستم کتاب اذان صبح بهوقت حلب را تهیه کنم.
کتاب شهید را مطالعه کردم و درسهای خوبی گرفتم. آن مطلبی که خیلی به دلم نشست، برنامهریزی او بود. یاد گرفتم که چطوری میتوانم مثل عباس باشم. عباس برای من مثل یک برادر دلسوز و راهنمای زندگیام شده است. باور دارم. خداوند به من لطف کرد و یک شهید را در مسیر زندگیام قرار داد.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #عزیز_برادرم
#مکتبشهیدعباسدانشگر