✅️
مجموعه جدید خاطرات و محبتهای شهید عباس دانشگر
۲۱۲
✍
💠 خاطره از آقای حسینی از استان خوزستان:
اوایل سال هزار و چهارصد ویک بود که یکی از دوستای مسجدیم منو با گروه شهید عباس دانشگر در فضای مجازی آشنا کرد و از ویژگیهای این رفیق شهیدش برام میگفت و خاطراتی که تو گروه بارگذاری میشد رو برام تعریف میکرد. من هم عضو این گروه شدم و شروع به خوندن و شنیدن از شهید عباس و دیگر شهدای عزیز کردم. بعد از مدتی، یک بسته هدیه برای رفیقم ارسال شد که از اون بسته، یک شناسنامه شهید عباس دانشگر به من رسید، حالا یک عکس از عباس داشتم. من که خیلی دوست داشتم تأثیر و عنایت شهدا رو تو زندگیم ببینم و حس کنم، بهخصوص اینکه برای من سؤال بود که آیا واقعاً شهدا میتونن مشکلات ما را حل کنند؟ اصلاً خودمونی بگم میخواستم شهدا و قدرتشون رو امتحان کنم. گذشت و گذشت تا تصمیم گرفتم برای اولینبار از عباس چیزی بخواهم و این شد شروع زندگی جدیدم با عباس.
بهخاطر شرایط بد مالیم که تو دوران دانشجویی فضای زندگی من رو دربرگرفته بود و غرورم که نمی تونستم این مشکل را با کسی در میان بزارم و مهمتر از همه امتحانکردن قدرت شهدا، تصمیم گرفتم از عباس کربلا بخوام. از عباس خواستم که شرایط سفر به کربلا را برام مهیا کنه. شبها قبل از خواب شناسنامه شهید عباس را نگاه میکردم و با عکسش حرف میزدم. هر شب بهصورت خودمونی، طوری که تا الان با نزدیکترین نفرات زندگیم هم صحبت نکرده بودم به عباس میگفتم اگه واقعاً شما عنایت دارید منو ببر کربلا، تا حالا کربلا نرفتم و خیلی دوست دارم برم نمی دونستم چطوری قراره انجام بشه و کارم درست بشه فقط میگفتم هرطورشده منو به کربلا برسون
یک شب ازتهدل به عباس گفتم: «من تا الان کربلا نرفتم و خیلی دوست دارم برم زیارت آقا سیدالشهدا (سلاماللهعلیه)، در حقم لطف کن، و کمکم کن که بتونم به این سفر برم.» فردای همان شب کنار قبر شهدای گمنام دانشگاهمون، نشستم و دوباره به عباس و شهدای گمنام هم رو انداختم، درحالیکه هنوز باورم نشده بود که شهدا قدرت انجام کارها را دارن، شمارهتلفن امامجماعت مسجد محلمون روی گوشیم افتاد، با خودم گفتم حاجآقا با من چیکار داره؟ گوشی رو جواب دادم و این صدا تو گوشم پیچید:
#ادامه_دارد
📗
✍️ به قلمِ آقای عبدالرضا جمشیدی
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯