۳۲۳ من سال ۸۶ ازدواج کردم، خودم ارشد و همسرم دیپلم، شغل آزاد دارند. ازدواج ساده ای داشتیم و من اصرار داشتم زودتر بچه دار بشیم و به لطف خدا سال ۸۷ اولین فرزندم متولد شد. درحالیکه من دانشجوی کارشناسی بودم. به محض اینکه ارشد قبول شدم، فرزند دوم رو باردارشدم و فرزند سوم هم با اصرار من الان ۴ سالشه. معمولا وقتی وارد دانشگاه می شدم، اقدام به بارداری می کردم تا هم بتونم از فرصت مرخصی زایمان برا بچه ها استفاده کنم، هم تحصیلم راحتر بشه، هم واسه روحیه خودم و تاثیر مطالعه کتاب روی جنین، کاری منسجم کرده باشم. راستش خانواده خودم و همسرم، همه در همسایگی ما هستند، هر دو خانواده فوق العاده خوب هستند اما من کمترین کمک رو ازشون می پذیرفتم. کارها همه رو دوش خودم و همسرم هست. همه میگن چون اطرافت هستند دوست داری بچه بیاری، واست بزرگ کنند البته من در جوابشون چیزی نمیگم و خدا رو واسه این نعمت شکر می کنند. ولی انقدر کارها رو دوش خودمون هست که اگه خانواده ها چند سال مسافرت بروند یا نقل مکان کنند، تاثیری نداره چون واقعا من دوست ندارم بگن بچه میاره دردسرش واسه دیگران هست... من حتی بعد سه تا سزارین، برای یک شب هم کسی پیش من نبود از همان اول که از بیمارستان مرخص میشدم، کارها رو خودم انجام می دادم البته از یه روز قبل سزارین چند مدل غذا می پختم که تا دو روز بتونم رو پا وایستم و کمک هیچ کس رو محترمانه قبول نمی کردم. بماند که بعضی از زایمان ها هم تو امتحانات دانشگاه بودم و گاهی جوری می شد که مثلا شنبه سزارین می کردم سه شنبه امتحان داشتم. هیچ درسی رو هم ‌مردود نشدم. قبل یه زایمان هم امتحان ارشد دادم. تا روز آخر رانندگی می کنم و تمام خرید خونه هم به دوش خودمه. همسرم همیشه همراهم بوده و انصافا کمکم می کنه ولی حتی بعد زایمانم هم اجازه ندادم بیشتر از یه روز خونه بمونه و همیشه مشغول در آوردن روزی حلاله ان شالله. خداوند رزق های معنوی و مادی زیادی به ما عطا کردند. یکی از این رزق ها صبر و حوصله است. ما بعد از تولد هر فرزند کلی صبورتر و آرام تر میشیم خیلی زیادِ زیاد، مثلا تا حالا نشده چیزی بیفته بشکنه یا خونه کثیف بشه کسی ناراحتی کنه، همه با هم می گیم اشکال ندارررره 😁😁 مثلا چند روز پیش دخترم که ۷ سالشه با آبجیش بحثش میشه چون اتاقشون مشترکه تمام تمام لباس هاش و میذاره تو پلاستیک آشغالی و میذاره تو آشپزخونه، میگه من این اتاق رو نمی خوام😞 البته با آبجیش که ده دقیقه بعد آشتی می کنن اما همسرم حواسش نبود، همه لباس ها رو فکر می کنه آشغال هستش، میذارن پشت در، و ما فرداش فهمیدیم چی شده... هیچی همه می خندیم. درسته واسه ما هم سخته تهیه لباس، ولی کاری که شده باید صبوری کرد. این ها رو من همه رزق بچه ها می دونم. از رزق های مهم دیگه خونه ما ارتباط و محبت شدید بین من و همسرم هست. واقعا تعجب میکنم همه می نالنند از دعوا و ناسازگاری این روزهای کرونایی!! راستش من کوچکترین محبتی که می خوام به همسرم کنم، فورا تو دلم میگم خدایا چون تو دوست داری، من هم دوست دارم. حتی وقتی بهش نگاه محبت آمیز می کنم به خدا میگم حالا نوبت شماست، من منتظرم مگه نفرمودید زن و شوهر با محبت به هم نگاه کنند، من به دیده رحمت نگاشون می کنم. خلاصه این ها بخشی از این رزق ها بود مادی هم خداروشکر وقتی دور برام رو نگاه می کنم با درآمد بیشتر و فرزند کمتر می بینم هم سرمایه ما از اون ها بیشتره. هم همیشه سالم می خوریم، هم بیشتر مسافرت میریم، حتی پوشش لباس های بچه هام هم بهتره.... در حالیکه سطح در آمد ظاهری اون ها بیشتر، که من ملموسانه این ها رو میبینم. من الان هم این توانایی رو در خودم حس می کنم که هم فرزند بیارم هم دکتری بخونم. اما چون توی شهر خودم دانشگاه واسه دکتری نداره و همیشه اولیت من بچه ها بودن، ترجیح میدم ادامه تحصیل نداشته باشم، اما همیشه کتاب مطالعه می کنم. من تمام این توانایی ها رو رزق فرزندان می دونم. متاسفانه فرزند چهارمم رو در ایام عید سقط کردم تو خونه بدون هیچ مشکلی ولی درد زیادی کشیدم خیلی زیاد شبیه درد زایمان. از دست دادن جنین سه ماهم واسم خیلی خیلی سخت بود اما اینکه یه روز درد شدید کشیدم، لذت بخش بود چون احساس می کردم گناهی از من کم شده. من حتی اون درد ها رو لطف خداوند مبینم. همه این ها و این تفکرات توی این چند ساله ی فرزندآوریم به دست آوردم. از لذت بخش ترین چیزهای فرزند زیاد اینه که انقدر سرت شلوغ میشه که فرصت نمی کنی گناه کنی. من عاشققق این بخششم. همیشه از خدا یه بارداری چند قلو می خوام چون حس می کنم، فرصت کمه باید با یه تیر چند نشان زد، البته اگه صلاح می دونه. ما راضی هستیم به رضایش و همیشه شاکر...