eitaa logo
کاری کن خدا عاشقت بشه
796 دنبال‌کننده
35.5هزار عکس
23.5هزار ویدیو
60 فایل
کانال مذهبی و مطالب مفید و متنوع ارسال هر شب ارتباط با ادمین @Basirat_ekh
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۱۹ ما خانواده ای هستیم که به لطف خدا سه فرزند داریم. علیرغم اینکه اغلب اطرافیانمون دور و نزدیک به یک یا دو فرزند بسنده کردن... و با ورود هر بچه برکت به زندگی ما سرازیر شد... هم مادی هم معنوی و اگر خدا توان بده به فکر شش تا بچه هستیم 😇 چند سال پیش بخاطر بچه ها و سلامت روحی خودمون و اونها که کمتر گرد تلویزیون و موبایل و لپ تاپ برن، خونه آپارتمانی مون رو اجاره دادیم و اومدیم در یک زیرزمین حیاط دار ساکن شدیم... خونه رو به کمترین قیمت به یک نفری که از لحاظ مالی ضعیف بود اجاره دادیم سال بعد یعنی پارسال هم تو اوج گرونی ها مستاجرمون تماس گرفت و خیلی استرس داشت، اجاره رو اضافه نکردیم و گفتیم اگر عضو جدیدی اضافه بشه بهشون ۱۰۰ تومنم اجاره کمتر بدن👶 اینم بگم که اینطور نیست که ما به پول اون خونه نیاز نداشته باشیم وضع مالی مون کاملا متوسط رو به سرازیری هست😅 بعدِ دو سال که نشستن خونه مون ، با فرد دیگه ای آشنا شدیم که چهار فرزند داشت و دنبال خونه بود، گفتیم خونه رو به ایشون با همون قیمت دو سال پیش اجاره بدیم شاید به این وسیله کمکی در راستای امر امام خامنه‌ای در مورد فرزندآوری کرده باشیم ☺️ خواستم بگم اگر کسی به هر دلیلی موجه و غیرموجه نتونست مستقیم فرزند بیاره و به ندای امام ش لبیک بگه، میتونه با کمک مادی یا حتی معنوی به اونایی که چند فرزند دارن در این امر مقدس و سرنوشت ساز کمک کنه ( مثلا نگهداری و سرگرم کردن بچه ها یا کمک در کار خونه به مادر بچه ها) انشالله همه مون نسبت به امر سرنوشت ساز فرزندآوری که آینده کشورمون بهش مربوط هست، بی تفاوت نباشیم و مشارکت فعال داشته باشیم. ✨💖✨
۲۲۸ من سال ۸۶ در سن ۲۴ سالگی ازدواج کردم . از شما چه پنهون آقامون با بچه مخالف بود و حرف بزرگترا هم تاثیر نداشت. تا اینکه بعد از یکسال و نیم با فشار والدین و ترس از عاق شدن😐😐 بالاخره راضی شد و خدا هم لطف کرد و یه دختر بهمون هدیه داد و خیال همه راحت شد. دخترم که بزرگتر شد یکی یکی اطرافیان شروع کردن به گفتن اینکه این بچه همبازی و رفیق میخواد. منم که عاشق بچه 😍😍 از این حرفا کیف میکردم ولی آقام همچنان مخالف زاد و ولد 😕😕😕 تا اینکه با کلی دعا و نذر و توسل نظرشون برگشت و خدا دوباره بهمون لطف کرد و نصیبمون یه دوقلوی دختر پسر کرد 👦👧 که الان بیست ماهشونه.... وای که چه لذتی میبره دختر اولم 😍😍😍 حالا همسرم میخندم، میگه خدا رو نگاه کن من که با یکی هم مخالف بودم حالا سه تا بچه دارم👩‍👧‍👦 منم میگم بچه روزی خداست. به قول یه دانایی خدا همیشه یه بچه رو مامور میکنه حق والدین رو بجا بیاره و همیشه به دادشون برسه .... نکنه اون بچه همونی باشه که ما نخواستیم بیاریمش ..... و اینکه روزی همه دست خداست. یکی از آشناهامون دوتا پسر داشت که ناخواسته سومی رو باردار شد و با اینکه وضع مالی خوبی داشت ولی به خاطر کم حوصلگی و به قول خودش ترس از تامین مالی آینده بچه هاش با یه بسته قرص ۲۵۰ هزار تومنی سقطش کرد که کاش نمیکرد😔😔 بعد از اون ماجرا، شوهرش دچار یه بیماری پوستی لاعلاج شد که به اندازه هزینه چند بچه خرجشون شد... هنوز هم نمیدونه از کجا خورد، میگه مردم مارو چشم زدن ..... خلاصه اینکه این سقط جنین ها هم مکافات دنیایی ( غیر از اخروی) رو هم داره... خودم چند نمونه دیدم. انشاا... خداوند فرزندان سالم و صالحی رو نصیب همه کنه که باقیات و صالحات والدین بشن، برقرار باشید. 💖✨💖✨✨✨✨
۲۳۳ من یه مادر ۳۷ ساله هستم و سه فرزند دارم. فکر میکردم دیگه نمی تونم فرزند بیارم به خاطر سنم... ولی با خوندن مطالب مفید دوستان متوجه شدم که اینطور نیست. به امید خدا میخوام ظرف ۲ سال آینده یه فرزند دیگه ام داشته باشم. خدمت اون عزیزی که میخواستن از شرایط خانومها با فرزندان زیاد بدونن بگم که من کاملا دست تنها هستم از خانواده ام دورم ولی واقعا مدد خداوند رو تو لحظه لحظه زندگی دیدم و البته که سختی هست، ضعف بدن، بی خوابی، خستگی ولی وقتی صدای خنده های بچه هام که وقتی ۵ دقیقه دراز کشیدم که ریکاوری بشم و اونام از فرصت استفاده میکنن و از سر و کولم میرن بالا و منم مجبور میشم قلقلکشون بدم تا برن، تبدیل به قهقه های کوکانه میشه تمام خستگیا از بین میره... وقتی حواسم نیست و فسقلیا محبتشون گل میکنه و میان یه بوس میکنن و فرار میکنن انگار دنیا رو بهم میدن یا اون موقع ها که دختر ۷ سال ونیمم صبح زودتر از همه از خواب پا میشه و سعی میکنه برادر و خواهر کوچولوش رو آروم نگه داره که من بخوابم، منم زیر چشمی میبینم که میره تو آشپزخونه و کاملا ادای من رو درمیاره و مثل یه مامان تمام عیار رفتار میکنه اون لحظه رو با هیچی نمیشه عوض کرد... ما هم مثل همه وضع مالی آنچنانی نداریم همسرم یه کارمند ساده هستن ولی خدا رو شکر خودش می رسونه من هم تا جایی که بتونم صرفه جویی میکنم و سعی میکنم همه چی رو برنامه باشه ... حالا لباس مارک ‌نمیخرم برا بچه ها لباسای ارزون و ساده میگیرم اونام شکر خدا جوری بار اومدن به این چیزا توجه ندارن فقط دنبال بازی هستن... نکته مهم و آخر اینکه دختر اولم تا سه سالگی تنها بود و کاملا وابسته و بچه ایی که زیاد گریه میکرد و غُر میزد با اومدن داداشش یه دفعه تبدیل شد به یه دختر مستقل... پسرمم با اومدن خواهر کوچولوش زود مستقل شد و نکته جالب این که اون دوتا بچه هام تا دوسالگی خودم غذا میدادم و کاراشون رو میکردم ولی فرزند سومم در کمال تعجب از یکسالگی خودش غذا میخوره و خودش تو لیوان آب میخوره، حتما هم باید لیوان شیشه ایی باشه😅 الان که ۱۵ ماهه است خیلی مستقله خیلی و این به خاطر وجود خواهر و برادر بزرگترشه ... خلاصه که شادی فضای خونه به سختیای که میکشیم می ارزه... والبته و صد البته خداوند خلف وعده نمیکنه و واقعا روزی هر بچه با خودش میاد... از خدا میخوام خدا به همه منتظرای فرزند، فرزند صالح عطا کنه و کمک کنه ما هم بتونیم بندگان خوبی براش تربیت کنیم که سرباز امام زمان باشن انشالله 🌺 🌸🍃🌸🍃
۲۳۵ 🌺 بنده در سن ۲۱ سالگی و ترم آخر دانشگاه ازدواج کردم و الحمدالله تنها ملاک من در انتخاب همسر تقوا و ایمان همسرم بوده که در طی این ۱۳ سال همواره نتیجه این معیار و ملاک انتخاب همسر رو در ریز و درشت زندگیم با تمام وجود حس کردم و شاهدم که مردی که با ایمان و با تقوا باشد در تمام شئونات همواره رضای خداوند و خرسندی اهل بیت رو مد نظر قرار می دهد از جمله احترام و حق و حقوق همسر و خانواده همسر و تربیت اولاد و...🌺 ازدواج ما ازدواجی خیلی خیلی آسان و سراسر عشق و محبت و مودت و با زیارت و پابوسی اربابمان آقا اباعبدالله حسین (ع) و قمر بنی هاشم( س) و پدر بزرگوارشان امیرالمومنین علی علیه السلام آغاز شد. متاسفانه پیرو جو موجود در دانشگاه و تاثیر کلاسهای تنطیم خانواده و بر خلاف علاقه ای که هم خودم و هم همسرم به بچه داشتیم سال اول بعد ازدواجمون رو با مصرف قرصهای ضد بارداری از فرزندآوری امتناع کردیم و کاش و ای کاش مجرایی آگاه کننده ما رو از این کار باز می داشت ...😞😞 بعد از یکسال به قول حضرت آقا بعد از این ناشکری خداوند جواب سختی به ما داد و همسرم که باید در شغلی که عاشقانه انتخاب کرده بود، استخدام می شد ولی به دلایلی نزدیک به یازده ماه حقوقش قطع شد و شرایط مادی مان نامساعد شد که الحمدالله با توکل و توسل و تقوایی که در همسرم بود حتی در اون شرایط محتاج و نیازمند دیگران نشدیم و بدتر از ان سقط شدن فرزند اولمان بود که شرایط روحی و روانی سختی رو با خودش برای من به همراه داشت که در کنار بیکاری و بلاتکلیفی شغلی همسرم شرایط خیلی سختی رو برامون بوجود آورده بود 😞😞 تا اینکه در شب قدری که خیلی دل شکسته بودم بعد از توبه واقعی از خداوند برای همسر مهربانم گشایش در امورات و فرزندی رو طلب کردم که الحمدالله خداوند کمتر از یکماه دعایمان رو مستجاب کرد و با پا قدم پرخیر و برکت و رحمت دخترم گره از مشکلاتمان باز شد و همان روزی که متوجه بارداری ام شدم خبر خوش استخدام همسرم با همان شرایطی که همیشه آرزو داشت؛ نیز برایمان رسید. و فرزند اولمان بعد سه سال از ازدواجمان به دنیا آمد. اشتباه دوم من فاصله پنج ساله فرزند اول و دوم بود که شاید هنوز ادامه همان تفکرات منفی جا کرده در ذهنمان بود و فکر می کردیم که هر چه فاصله ی بچه ها بیشتر باشه به نفع بچه هاست و ما هم می تونیم برنامه ریزی دقیق تری برا خرج و مخارج و تربیت بچه داشته باشیم، غافل از اینکه تنها تربیت بچه ها در کنار خواهر و برادرهایی با فاصله سنی کم تکامل پیدا می کنه، که بعد از تولد دختر دومم متوجه این موضوع شدیم و دختر اولم که در کنار تمام شیرینی هایش با لجبازی هایی که داشت همواره ما رو نگران فرزندآوری می کرد با ورود خواهرش گویا دستخوش تحول بزرگی شد که در سن پنج سالگی دست راست من شد و هنوز که هنوز است پا به پای من در امورات منزل همراهی می کند و از طرفی با ورود دومین گل زندگیمان همواره گشایش هر چه بیشتر زندگی و لطف و رحمت خداوند در امورات مادی و معنویمان را شاهد بودیم و تازه راحتی تربیت فرزند بعد از توکل بر خدا که چقدر شیرین و سهل و آسان می نمود رو تجربه کردیم. بعد از تجربه فرزند دوم و راحت تر بودن بزرگ کردن بچه دوم و از همه مهمتر پیرو دستور جهاد حضرت آقا به فرزند آوری در دوسالگی دخترم، خداوند باز ما رو شامل عنایات و لطف بی پایان خودش قرار داد و در روز ولادت امام علی ابن موسی الرضا ع و در پی عهدی که در حرم آقا بسته بودیم، مژده گل پسری شد عیدانه سوم ما🌺 و اکنون که خداوند به این بنده حقیر سراپا تقصیر توفیق مادری سه فرزند رو داده به همه ی دوستان عرض می کنم که شیرین تر از فرزندآوری و تربیت فرزند در این دنیا لذتی حقیقی و خدایی برای یک زن وجود ندارد. پس ذره ای ترس از فرزندآوری به خودتون راه ندین ما مادران مسلمان الگویی بی همتا چون بی بی دو عالم خانم فاطمه زهرا س رو داریم که حضرت با فاصله هایی کم فرزندانی رو به دنیا آوردند و شیرینی لذتی که حضرت در مورد فرزندانش چشیده بودن رو در حدیث شریف کسا که قصه شبانه فرزندانم است می توان دریافت به امید انکه همه زوجهای مومن و انقلابی ما هر چه زودتر لذت فرزندآوری رو بچشند و انشالله بتوانیم با فرزندانی سالم و صالح تمدن نوین اسلامی رو در ایران عزیز و سراسر جهان به عرصه ظهور و بروز برسانیم ✨🍃🌸🍃
۲۳۷ گرچه بنده ۱۹ سالگی ازدواج کردم ولی به خاطر عقیده همسرم و خانواده شون که مخالف بچه بودن، ۴سال بچه دار نشدیم. تو این چهار سال توی شهر غریب واقعا عمرم تو سختی و تنهایی هدر شد. چون هرچه نگاه میکنم هیچ کار مفیدی هم انجام ندادم. با تولد پسرم خداوند متعال درهای برکتش روی ما باز کرد و این سختی ها هم از نظر مادی و هم روحی روز به روز کمتر شد. پسری خییییلی شلوغ و وقت گیر که ۲۳ سال وقت تلف کردنم رو متحول کرد. بخاطر پسرم حافظ جز سی قران شدم، بخاطر اون بافتنی بافتم و بخاطر اون با قریب صدتا شهید آشنا شدم. ماشین خریدیم و... فقط وفقط وفقط به امر رهبرم بفکر فرزند دوم، افتادم و از لطف خدا پسرم در ۶ سالگی صاحب خواهری صبور شد که همبازیش باشه و برکتی برای زندگی... میدونم باورش سخته ولی یکی از پیرمردای فامیل که متاسفانه فقط یه پسر دارن و اونم مهاجر کشور غریب هستن در اقدامی ناگهانی منزلش رو بنام دختر ما کرد بشرط اینکه تا زمان حیاتشون در دست خودشون بمونه!! بماند که ۵ سالگی حافظ جز سی شد و مجبورم کرد باهم جز یک رو هم حفظ کنیم. بخاطرحجابش مجبور شدم خیاط هم بشم. بعد از دوسالگی دخترم تصمیم گرفتیم که این تجربه واقعا خوشمزه رو دوباره تکرارکنیم و علیرغم زمزمه های اطرافیان که" دیگه جنستون جوره و کافیه" اقدام کردیم. هول و هراسم از عکس العمل خانواده شوهرم که ما همچنان طبقه بالای منزل اونها زندگی میکردیم لحظات این بارداری رو تلخ میکرد ولی در کمال ناباوری ما مخالف سرسخت فرزندآوری مجدد من، در ششمین ماه بارداری پنهانیم، خیلی ناگهانی ما رو ترک کرد. شوکی که از فوت مادرشوهرم داشتم و کارهای مراسم که بخاطر بی اطلاعی از بارداری بمن واگذار میشد و البته بی احتیاطی خودم باعث شد کوچولوی ما هم از دست بره... در غم از دست دادن این دو عزیز افسردگی داشتم که فقط مطالبه های بچه ها مجبورم میکرد به زندگی برگردم، حرکتی کنم و گریه و فکر و خیال رو ترک کنم. ناگفته نماند که این کانال❤ و تجربیات خوب عزیزان 💜💜 واقعا واقعا روحیه دهنده عالی برای بارداری سخت بعدی بود که سال۹۷ با کلی نذر و نیاز اتفاق افتاد. حالا من که ۳۵ ساله بودم با دیدن سختی های بارداری، بیش از پیش حسرت روزهای جوانی و عمر هدر دادن هایم را میخوردم. جالب اینکه باوجود دو فرزند و بارداری سخت درعین ناباوری خودم و اطرافیان، از برکت وجود این کوچولو مامانش حفظ قرآن رو جدی پیگیری کرد و نفر اول دوره شد. ..فامیل هم همچنان برطبل کافیه ! کافیه ! میکوبند ... اما پسرم دعای بعد از نمازش اللهم ارزقنا خواهروبرادرا کثیرا فی مدت قلیلا است😂😂 اینهمه قصه گفتم که بگم بچه ها همه جوره برکت در برکتند. حتی با دردسر هایی که میسازن، پدرومادرشون رو میسازن ! 😍مقاوم باشیم تا آباد بشیم😍 برای دوستانی که پرسیدن چطوری چندتا بچه رو با هم مدیریت کنیم چندنکته مهم ازتجربیات خودم هست. ۱_فرزنداول رو با دقت باربیاریم بقیه بچه ها خودشون درست میشن. ۲_نظم روبه زندگی حاکم کنیم. ۳_بین بچه ها فاصله مناسب بگذاریم نه اونقدزیادکه بدرد هم نخورن ونه اونقدکم که نتونیم ازپس کاراشون بربیاییم. ۴_دست کم یکسال اول تولد بچه ها، مادری اولویت زندگیمون باشه. 🍃🌸🍃🌸
۲۴۹ من سال ۸۵ ازدواج کردم و خیلی زود و تقریبا ناخواسته سال ۸۶ پسرم بدنیا اومد. بخاطر یک سری مشکلات و عدم تفاهمات اول زندگی که داشتیم یک عده میگفتن اشتباه کردی بچه دار شدی!! دیگه بچه نیار... منم تحت تاثیر همین حرفها دیگه تمایلی به‌ بچه دار شدن مجدد نداشتم و میگفتم هر گلی بخواد به سرمون بزنه همین بچه میزنه و همه امکاناتو براش فراهم کردیم.. البته قدم پسرم خیر بود برامون، هنوز ۶ ماهه بود که برای حج تمتع ثبت ‌نام کردیم.. دو ساله بود که به‌ زیارت حضرت زینب مشرف شدیم و ۳ ساله بود که برای حج عمره ثبت ‌نام کردیم و وقتی ۵ ساله بوده سه تایی رفتیم حج عمره... سالها میگذشت و نه من و نه همسرم تمایلی نداشتیم برا بچه دوم.. منم تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم بعد از ۸ سال وقفه بین مدرسه تا دانشگاه، مشغول به درس خوندن شدم.. تا اینکه خواهرم که دو سال ازم کوچیک تر بود، بچه دومشو بدنیا آورد... خواهر کوچیکمم بعد یه ماه بچه اولشو دنیا آورد و این یک تلنگر شد برای شوهرجان بنده که همه میگفتن باجناق بزرگه عقب موندین و شیرینی و عزیزی بچه های خواهرهام شد جرقه ای که ما هم بفکر بچه بیفتیم... اما انگار خدا میخواست جواب ناشکری هامونو بده، حالا که ما بچه می‌خواستیم خدا بهمون بچه نمی‌داد. تمااام آزمایشات و سونوگرافی ها رو که انجام دادم سالم بود و دکتر گفت شاید مشکل از شوهرته برای اونم آزمایش نوشت. اونم سالم بود اما خدا میخواست اشتباهمونو نشونمون بده. خلاصه با کلی نذرو نیاااااز و دارو و قرص بعد از یکسال وقتی که تقریبا باورمون شده بود که دیگه نمیشه بچه دار شیم خدا لطف کرد بهمون و دامنم سبز شد. اون موقع ترم ۷ دانشگاه بودم و خیلی برام سخت بود اما درسمم رها نکردم تا اینکه بعد از یک هفته از امتحانات پایان ترم ۸، دخترم دنیا اومد اما به اصرار خودم و کلی بهونه تراشی سزارینم کردن. چون بچه اول طبیعی و سخت بود و اون زمان نه کلاس آمادگی بود نه آگاهی بود. برخورد پرسنل بیمارستان خیلی زننده و بد بود و من استرس شدید داشتم که دومی حتما باید سزارین بشم. اما از شانس بدم بسیاااار اذیت شدم بیشتر از اولی.. اول که بی‌حسی زدن بی‌حس نشدم. بیهوشم کردن بچه دنیا اومد تازه بهوش اومدم، گفتن خونریزی کردی و سریع دوباره منتقل کردن اتاق عمل و مجدد بیهوشم کردن.. فشار خونم تا نزدیک 20 بالا رفت و بشدت تب و لرز داشتم خلاصه بهم فرآورده های خونی وصل کردن و بعد دو روز که در قسمت مراقبت‌های ویژه بودم مرخص شدم اما درد بخیه هاام خیلی زیاد بود گاهی اوقات از شدت درد ضعف میکردم و چشمام سیاهی میرفت. این درد تقریبا تا ۵۰ روز با من همراه بود.. و هیچ کارم رو نمتونستم خودم انجام بدم. خلاصه سال ۹۵ دخترم اومدو زندگیمون شیرین شد. شوهرم محبتش به من و بچه ها بیشتر شد. مسئولیت پذیر تر شد. وقتی دخترم یکسال و سه ماهش بود متوجه شدم دوباره باردارم... اولش که خیلی شوکه شدیم و گریه میکردم دودل بودم چون هنوز خیییلی بچم کوچیک بود و شیر میخورد اما باز میگفتم این بچه وااااقعا خداخواسته است. اینا همه یطرف زایمانمو چکار کنم😥 تصمیم گرفتم کلاسهای قبل از زایمان شرکت کنم تا بتونم دوباره مثه بچه اولم زایمان طبیعی داشته باشم چون حالا واقعا از سزارین ترسیده بودم... خدا خیر بده خانوم دکتر زهرا موهبتی که از همون اول منو دلگرم می‌کرد و میگفت میشه طبیعی باشه فقط باید خودت بخوای، خلاصه کلاسای آمادگی زایمان و نرمش ها رو انجام میدادم و یک ماما همراه هم گرفتم چون ریسک زایمانم بالا بود و فاصله دوتا بچه ۲ سال بود... اما به لطف خدا و اهل بیت تونستم زایمان طبیعی خوبی داشته باشم و خدا یک دختر خوشکل دیگه سال ۹۷ بهمون داد. درسته که خیلی اذیت شدم و هنوزم میشم اما دیدن بازی‌های خواهرانشون، قهرو دعواهاشون منو به وجد میاره و خستگی رو از تنم بیرون میکنه. الحمدالله زندگیمون با اومدن دوتا دخترام روح تازه ای گرفت. دخترا شدن سوگلی های باباشون و از سرو کولش بالا میرن. شوهرم اول زندگی اصلا توی خونه تاب و قرار نداشت اما الان دخترا باعث شدن باباشون دلش غش کنه واسه اینکه از سرکار زودتر بیاد خونه... الان که به گذشته نگاه میکنم خیلی حسرت میخورم برای ظلمی که بحق پسرم شد. برای تنهاییهاش و اینکه خیلی وابسته و متکی و شکننده شده و الان که ۱۳ سالشه و دنیاش با خواهراش فرق داره، نمیتونن همدیگرو درک کنن. این همه پرحرفی واسه این بود که شما اشتباه من نکنین. فاصله زیاد بین بچه ها خییلی بده. سزارین نسبت به طبیعی خییییلی بدتره من تجربه هر دوشو دارم. و اینکه زندگی با حضور بچه ها شیرین تر میشه... ان شاالله که خداوند به همه بچه سالم و صالح عطا کنه. 🌸🍃🌸🍃
۲۵۷ من یه خانم ۲۸ ساله هستم. به خودم میرسم، به زندگیم میرسم، شیک میگردم، زندگیم بروزه و کاملا امروزی😎 همسرم ۳۴ سالشه اونم مثل من امروزی و روشنفکره و ما ۱۱ ساله که ازدواج کردیم. من ۱۸ ساله بودم موقع ازدواج... ازدواجمون خیلی خوب و ساده بود. عروسیمون تو خونه پدری برگزار شد و طبق عرف جامعه مهریه من ۱۱۴ سکه و زیارت عتبات عالیات و حج عمره هست. دوتامون تک فرزندیم و خوشبختترین زوج ایرانی از دید خودم هستیم، حقوق ماهیانمون حدود ۳ میلیون تومانه... تمام مسائلی که تو کانالتون بیان کردید از گرانی اقلام پوشاکی و خوراکی و غیره گریبانگیر ما هم بوده ولی ما یه سرمایه خییییییلی بزرگ و گرانبها داریم😍 من و همسرم صاحب ۵ تا ستاره درخشانیم ۵ تا فرزند زیبا و دوست داشتنی که به ترتیب فرزندانم ۹ ساله و ۸ ساله و ۷ ساله و ۴ ساله و ۳ ساله هستن... دوتا پسر گل گلاب و سه تا دختر نازنین... با ماهی ۳ میلیون، رستوران میریم، شهربازی هم میریم، هر عید لباسامونو نو میکنیم. زمستونا لباس گرمهامونو نو میکنیم. کسی باورش میشه؟! اینها فقط موهبت اللهی هست برکتی که آقا امام زمان تو زندگی ما پخش کرده ۳ میلیون حقوق به اندازه ۶-۷ میلیون برکت داره... خواهرای عزیزم، برادرای بزرگوارم، خدا وقتی مخلوقی را تو دامن ما میذاره، رزقش رو هم میده، خداوند در قرآن فرموده رزق همه موجودات زنده بر عهده منِ خداست... خیلی ها مخالف فرزندآوری ما بودن، نزدیک ترین افراد خانواده ام میگفتن چه خبره یکی بسه! فوقش دوتا... آبرومون رفت حالا مردم چی میگن؟!! ( 😂😂 حالا مردم چی میگن؟ بخدا من میرم حرم همه دورمون جمع میشن از بس جالبیم چون دوتا زن و شوهر جوونیم با ۵ تا بچه همه خوششون میاد ما تا برسیم خونه بچه های من یک کیلو شکلات خوردن از بس مردم لطف دارن و روی دوست داشتن شکلات میدن بهشون و فکر خرابی دندونای این بچه ها نیستن😂😂 ) یه خاطره جالب دیگه "یه بار رفتم خونه مادرم وقتی میخواستم برگردم اسنپ گرفتم راننده وقتی دید من با ۵ تا بچه سوار اسنپ شدم، گفت خانم مربی مهد هستید کدوم مهد کودک برم 😆😆😆بچه هام کلی خندیدن و گفتن عمو ما ۵ تاییم. من ذوق زده هستم از اینکه ۵ تا ستاره دارم که چندسال دیگه وقتی من هنوز ۴۰ سالم نشده بچه هام همه دانشجو هستن😁😍😍👏👏 وای وقتی ازدواج کنن من حدودا ۴۵ سالمه، یه سفره میندازم ازین سر خونه تا اون سر خونه بچه هام فقط با همسراشون میشن ۱۰ نفر، دیگه با بچه هاشون چه خبر بشه خونه ما 😂😂 من و همسرم خوشبخت ترینیم ...
۲۶۴ من ۲۷ سالمه و مامان سه تا فرشته کوچیک به نامهای حسین ۶ ساله و امیر عباس ۲ساله و زینب خانوم ۱ ساله هستم. همسرم ۲۹ سالشه.... ما یک سال بعد از ازدواجمون تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم که تا شش ماه خبری نشد. البته از نظر اطرافیان برا ما خیلی زود بود، هم بخاطر سنم آخه من ۲۰ سالم بود و همسرم کارگر نجاری بودن و خیلی وضع مناسبی نداشتیم اما من خیلی بچه دوست داشتم نیت کردم و از خدا خواستم کمکمون کنه... خدا رو شکر بعد از شش ماه باردار شدم و خدا حسین رو روز عاشورا بهمون هدیه کرد. بعد از بدنیا اومدن حسین خدا رو شکر اوضامون بهتر شد ما شهرستان بودیم تا اینکه کار بهتری برای همسرم در تهران جور شد و اومدیم تهران.. کار همسرم شیفتی بود اما خدا رو شکر اوضاع زندگی بهتر شده بود تا اینکه با کمک پدرشوهرم تونستیم یه خونه چهل متری بگیریم. همون سال من باز باردار شدم و خدا امیرعباس رو بهمون هدیه کرد 😊 امیرعباس حدود سه ماهش بود که من باردار شدم کاملا ناگهانی بود و یک شوک بود که متاسفانه بعضی از اطرافیان خیلی اذیتم کردن حتی باعث شد من دکتر برم برای سقط😔 اما خدا بهمون رحم کرد و با همسرم تصمیم گرفتیم هدیه خدا رو با کمال میل قبول کنیم... من توبه کردم و از خانم فاطمه زهرا خواستم که بچه م سالم باشه اسمشو میذارم زینب... آخه من دختر خیلی دوست داشتم و خدا زینب خانم رو ایام محرم به ما هدیه کرد. بخاطر پا قدم این سه تا گل، خدا کاری کرد خونه دوخوابه خریدیم و ماشینمونم نو کردیم، حقوق شوهرمم پیمانکاری هستش و به سه تومنم نمیرسه میدونم باور نکردنی اما بخدا هر بار گیر میکنیم خدا فوری کمکمون میکنه... من غربالگری ها رو انجام ندادم، و خدا رو شکر الان راضی راضی هستم. بخاطر حرف اطرافیان میخواستم عمل کنم و دیگه بچه نیارم، تا اینکه با کانال شما آشنا شدم. اگه یکم دیرتر عضو میشدم، حتما عمل کرده بودم برای عقیم سازی.... اما این مدت بخاطر حرفهای رهبرم ان شاءالله بچه هام یکم بزرگتر بشن حتما خدا کمک کنه برای چهارمی اقدام میکنیم. 🌸✨🌸✨
۲۷۵ من ۱۷ ساله بودم و همسرم ۲۰ ساله و سال دوم دانشگاه، که عقد کردیم ازدواج ما کاملا سنتی بود. ما دوسال عقد بودیم تقریبا زیاد میشنیدیم که چرا اینقدر زود؟! اما وقتی نیت، خدایی باشه خدا خودش دید روشن میده... بعد از دو سال عروسی کردیم و زندگیمون از طبقه زیر زمین منزل پدرشوهرم شروع شد. همزمان من در رشته علوم ازمایشگاهی دانشگاه علوم پزشکی شیراز قبول شدم. سال اول همسرم بیکار بودن اما سعی میکردم خیلی خیلی قناعت کنم. ایشونم گاها مسافرکشی میکردن و با کمک خانواده هامون یک سال گذشت. الحمدلله خدا خیلی بهمون کمک کردو، همسرم کار پیدا کردن... تقریبا ترم اخر دانشگاه من، پسر عزیزم باردار شدم واقعا ویار بدی داشتم گرمای تابستون و شرایط کارآموزی تو بیمارستان گاهی واقعا حالم رو خیلی بد میکرد. خداروشکر بعد از تولد پسرم شرایط کار همسرم خیلی بهتر شد و ما واقعا با تمام وجود برکت تو زندگیمون حس میکردیم. من به خاطر پسرم هیچ وقت دنبال کار کردن بیرون از خونه نرفتم با اینکه موقعیت های کاری زیادی داشتم اما تربیت و آرامش پسرم برام از هر چیزی مهمتر بود. پسرم سه سال و نیم بود که داداشش دنیا اومد. خداروشاکرم بابت این نعمتای بزرگ... از خدا میخوام به همه پدر و مادرا توانایی فرزندآوری و تربیت بده. من الان به فکر سومی هستم. پسر بزرگم ۶ ساله و دومی ۲ سال و نیمه هست. برام دعا کنید که خداوند توانایی بده بهم. همسر من موقع ازدواج فقط دانشجو با اخلاق و پاک و مومن و پر پشتکار بودن و هیچی از مال دنیا نداشتن، اما به لطف خدا و نگاه حضرت زهرا هر دومون از ازدواج زود راضی هستیم و برکتش تو زندگیمون دیدیم. 🌸✨🌸✨
۲۷۶ سلام به شما و همه خانواده های مهدوی ممنونم از کانال خوبتون، من با استفاده از این کانال و تجاربش، پیامم رو به همه می رسونم که واقعا "دوتا کافی نیست" من فقط یک خواهر کوچکتر از خودم دارم. همیشه از تنهایی خودم و خواهرم به پدرو مادرم گلایه کردم. و دوست داشتم عروس یه خانواده پر جمعیت بشم و شدم. ۳۴ سالمه و همسرم ۴۲ ساله. ۲۲ سالگی ازدواج کردم. همسرم علاقه ای به بچه دار شدن نداشت. خودمم بعد از دو سال دوست داشتم مادر بشم. اما بعد از ۴ سال همسرم راضی شد. البته من هم مقصر بودم. درس میخوندم و اینکه چون با مادر همسرم زندگی می کردم علاقه به داشتن فرزند در اون شرایط نداشتم. در پنجمین سالگرد ازدواجم، پسرم سه ماهه بود. من هر چه تلاش کردم دیدم همسرم به علت تنها ماندن مادرش راضی به استقلال زندگی نمیشن. و اگه مجدد مادر نشم با بالا رفتن سن شاید دیگه توانایی نداشته باشم. مجدد با اصرار من در چهارمین سال تولد پسرم دخترم به دنیا آمد. با قدم دخترم، شغل همسرم سرو سامان گرفت. مسکنم مستقل شد. خلاصه کلی روزی و گشایش با خودش آورد. راستی مستاجرم و در یک خانه ۵۰ متری زندگی می کنم. اما با مشورت و راضی کردن همسرم از خداوند فرزند سوم رو خواهانیم. و برای فرزند ۴ هم برنامه ریزی میکنم. در حالیکه دو تا دختر و پسر فوق العاده شیطون دارم. که مادر و خواهر خودم وقتی شیطنتاشونو مبیبنن مدام مثلا منو نصیحت میکنن نیار... اما ای کاش همان دو سال اول زندگیم رو بیشتر پافشاری میکردم و راحت تر میگرفتم. تا الان در انتطار فرزند ۴ میشدم. به گوش همه برسونید واقعا دو تا کمه از خدا بخواهیم.. بچه شیعه ها رو زیاد کنه... نگیم دختر بده یا پسر... بگیم همشو بده😜 💐🍃💐🍃
۲۷۸ بنده با اختلاف ۱۰ سال بین فرزند دوم، سومی را که باردار شدم. از همه مخفی کردم. مخصوصا خانواده خودم و مهمتر از همه مادرم. یادمه ۱۹ ماه رمضون بود. وقتی ایشون متوجه شدن تلفنی با توپ و تشر برخورد کردن و منم که باردار با روحیه حساس بعد از قطع تلفن کلی گریه کردم و بی توقعیم شد. البته میدونستم ایشون مخالفن و بارها اینو گفته بودن. ولی خب حالا که دیگه کار از کار گذشته بود. دلیل مخالفتشونم تربیت سخت تو این دور و زمونه و نبود امکانات کافی برای بچه ها بود. مثل همیشه رفتم سر وقت قرآن .... بسیار جواب زیبایی دریافت کردم. درست مثل همیشه که وقتی درمی مونم مشورت میگیرم. سوره یوسف اومد که این ما بودیم که یوسف را از ته چاه به کجا رساندیم. این ما بودیم که به او علم تعبیر خواب آموختیم و کلا هواشو داشتیم.... خلاصه دل من قرص شد و آروم. خدا بهمون فهموند که همه چی دست منه و واقعا هم همینطور بود. اصلا این بچه روزیشو جلو جلو با خودش آورد و من میگم ای کاش زودتر از اینا بچه دار میشدم و الان افسوس میخورم. حالا در مرز ۴۰ سالگی باید به فکر چهارمی باشم. ضمن اینکه پسر کوچولوی من فقط یکسالشه. حالا که مامانم پسر شیرین کار و مظلوم منو میبینن کیف میکنن. میگم یادتونه چقدر ناراحت بودین؟ تازه من که سومی رو آوردم بقیه هم تشویق شدن به فرزند آوری برای سومی و البته هر کسی ببینم توصیه میکنم. خداروشکر خیلی راضیم توصیه من به جوونترها هم اینه: کمر همت ببندن و اشتباه امثال منو نکنن. حضرت آقا حکم جهاد دادن. بله تربیت نسل امروز بیشتر کار میخواد و به مراتب از زمان پدرمادرای ما سخت تره. فرزند آوری کار سختیه... به ویژه که دولت روی کار هم، سنگ اندازی میکنه و سیاستهای غلط اعمال می کنه... اما خدا بزرگتر از آن است که ما فکر میکنیم. با توحید قوی و توکل به خودش این رسالت عظیم رو به دوش بکشید. و نتایج آن را سالها بعد خواهید دید. موفق باشید☺
۲۸۰ من و همسرم آخرین روزای سال ۹۱ به صورت کاملا سنتی و بدون تشریفات عقد کردیم. دوران عقدم مصادف بود با سربازی همسرم. سال ۹۳ درحالیکه هنوز همسرم شغلی پیدا نکرده بود با این اعتقاد که خدا برامون شرایط رو درست میکنه، عروسی کردیم و همین هم شد☺️ هیچکس با اعتماد و توکل بر خدا دست خالی نمی مونه. بعد از یک سال تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. در اون شرایط هر دو همزمان تحصیل مون رو هم ادامه دادیم و من درحالیکه باردار بودم، پایان نامه نوشتم و بچه به بغل دفاع کردم.😅 الحمدلله هر دو معتقدیم به فرزندآوری بیش از دو تا. الان یک دختر سه سال و نیمه و یک پسر هفت ماهه دارم. ان شاءالله میخوایم اگر خدا و اهل بیت عنایت کنند تا چهار پنج تا پیش بریم😍 فقط این نکته رو میخواستم بگم فرزندآوری با فاصله کم خیلی خوبه، ولی اگر فاصله خیلی کم بشه هم به فرزندتون ضربه میزنید هم به خودتون. اجازه بدید ۲۱ ماه قمری فرزندتون ازشیر مادرش تغذیه جسمی و روحی بشه و در حقش اجحاف نکنید. تو این مدت تصمیم گرفتم مشوق فرزندآوری خانواده هایی بشم که میدونستم مشکل خاصی برای این مورد ندارن، اما متاسفانه با برخوردهایی رو به رو شدم که باورم نمیشد و خیلی دلم گرفت. بعضیا شرایط اقتصادی رو بهانه میکنند و متوجه نیستند دارن رزاقیت خدا رو زیر سوال میبرن. حتی بعضی از پدر و مادرها بچه هاشون رو از بچه دار شدن منع میکنند😳😞 از اینکه خانواده های مذهبی و ولایی به راحتی فقط به آسایش و راحتی خودشون فکر میکنند و آینده بچه ها و کشورشون رو ذره ای در نظر نمیگیرن متعجب و در عین حال غمگین شدم. از غربت حضرت آقا و اینکه چقدر به سادگی از کنار درخواست های مکرر و جدی ایشون درمورد تولید نسل میگذریم حسابی به هم ریختم. واقعا لازمه افرادی که بیان خوبی دارن و قدرت اقناع دیگران رو دارن خانواده ها رو متوجه این مسئله کنند که در موضوع فرزندآوری انقدر شخصی و خودخواهانه تصمیم گیری نکنند😔 ان شاءالله همه به این بصیرت برسیم.
۲۸۳ با عرض سلام و خداقوت و تشکر فراوان و دعای خیر بخاطر کانال فوق العادتون من و همسرم حدود نه سال پیش با هم ازدواج کردیم. یک ازدواج بسیار ساده با اینکه هر دو خانواده توانایی مالیشون خیلی خوب بود ولی ما تصمیم گرفتیم ساده برگزار کنیم بدون لباس عروس و آرایشگاه و ماشین و آتلیه و ... هزینه همه اینا رو دادیم یه زوج دیگه تا اونها هم بتونن تشکیل زندگی بدن. همه این کارا برای خانواده غیر عادی بود و حرف و حدیثش بسیار ولی من و همسرم به آنچه اعتقاد داشتیم، عمل کردیم. بنده شاغل در شرکت نفت بودم. ولی حدود یکسال البته کمتر بعد از ازدواجمون تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم از شرکت استعفا دادم، همه خانواده مخالف بودن که این چه کاریه همه دعا میکنن شغل تو رو داشته باشن ولی بازهم من چون تصمیم به مادری کردن داشتم با شاغل بودنم منافات داشت ... الحمدلله الان چهارتا فرشته کوچولو دارم و چون قائل به اختلاف سنی کم بچه ها هستیم، پشت سر هم هستن.(اینو بگم که تو کل فامیل خودم و همسرم و همه اطرافیانمون فقط ما هستیم که چهارتا فرزند داریم همه یک یا نهایت با فاصله زیاد دوتا) و هر چهارتا رو سزارین بودم و شکر خدا هیچ مشکلی هم ندارم. بحث مالی هم بگم که از زمان عقد تا به حال، من همیشه به خداوند اعتماد داشتم. چون خودشون فرمودن رزق ازدواج و فرزند رو همیشه میرسونن و کسی به خاطر بحث مالی این دوتا رو عقب نندازه. من هم در انتخاب همسرم و هم در تولد بچه هام همیشه اینو دیدم. همسرم موقع خواستگاری شغل خاصی نداشتن ولی چون از لحاظ اعتقادی اون چیزی بود که میخواستم، قبول کردم و به حمدلله بعدشم خدا به قولش عمل کرد. برای بچه ها هم همینطور واقعا رزقای خدا رو برا هر کدوم میدیدیم. اینطور نیست که وضع مالیمون خوبه که بچه میاریم نه، ما به خدا اعتماد داریم و خداوند هم همیشه رسونده...
۲۸۵ من خانمی ۳۱ ساله هستم که چون پدرم فوق العاده در پذیرفتن خواستگار سخت گیر بود، در سن ۲۶ سالگی عقد کردم و ۹ ماه بعدش هم عروسی. البته اینکه پدرم با همسرم موافقت کردند هم واقعا کار خدا بود و داستانش مفصله چون همسرم از لحاظ مادی چیزی نداشت و خانوادش هم به همین صورت، اما از این قضایا میگذرم... خوشبختانه همسرم فوق العاده خوش اخلاق و با محبت هست اما شغلش آزاده و به هیچ وجه درآمدش معلوم نیست در واقع یه وقت پول هست و یه موقع هم نه! ما با یه جشن عقد کوچک به هم محرم شدیم و برای عروسی هم یه سفر یک شبه، قم و جمکران رفتیم. چون اونموقع همسرم حتی هزینه سفر مشهد رو هم نداشت... خلاصه با پولی که بخشیش قرض بود یه خونه رهن کرد و با جهیزیه من که عاری از هرگونه تجمل و بریز و بپاش بود، زندگیمون آغاز شد. طبق توافقی که با هم کرده بودیم، بعد از ۱۰ ماه باردار شدم و اولین فرزندم بدنیا اومد که یه گل پسر بود. بعد از دو سال از خدا دومی رو خواستیم که یه گل دختر نصیبمون شد. فاصله ی پسر و دخترم سه سال هست که به نظرم فاصله خوبیه. البته سختی هایی هم داره ولی شیرینیش بسیار بیشتره و من راضی ام. ما چهار سال مستاجر بودیم که هر سال در یک خونه سپری شد یعنی هربار به دلایلی جابه جا میشدیم و نشد تو یه خونه دو سال متوالی بشینیم که این برای من فوق العاده سخت بود... در حالیکه موقع تصمیم برای فرزند دوم به هیچ وجه فکر نمی کردم که بتونیم خونه دار بشیم اما از برکت این دختر کوچولو در حین بارداری موفق شدیم خونه بخریم که من اینو تماما از برکات فرزندم میدونم و پاسخی که خدا در مقابل اعتمادی که بهش کردیم بهمون داد البته ناگفته نماند فرزند اولم هم که بدنیا اومد خداوند برکات زیادی رو به زندگیمون سرازیر کرد... خدای مهربون خیلی قشنگ جواب کسایی که بهش خوش بین اند و اعتماد می کنند رو میده و من اینو به عینه در زندگیم دیدم و معتقدم کسایی که بعد از ازدواج فرزندآوری رو به تاخیر نمی ندازن و برای فرزندهای بعدی تعلل نمی کنند، مورد رحمت ویژه خداوند قرار می گیرند... به عکسش هم دیدم، کسایی که بعد از ازدواج با هر توجیهی دیر به فکر بچه دار شدن می افتن، عموما سخت هم بچه دار میشن حتی برای بچه های بعدی هم همینطوره بارداری ها سخت تر صورت می پذیره... من و همسرم تا چند وقت پیش می خواستیم سه تا بچه داشته باشیم البته همسرم به شوخی چهار تا و پنج تا هم می گفت ولی من می گفتم سه تا بیشتر نمی تونم اگه زودتر اومدی بودی و ازدواج میکردیم تا ده تا هم می آوردم اما با توجه به سنم سه تا بسه. اما حدود یکی دو هفته پیش برنامه ثریا رو که از تلویزیون دیدم، متقاعد شدم که باید ۴ تا بچه داشته باشیم و این هر چقدر هم سخت باشه ولی جهاد من و وظیفه ی من هست... هر چند همین الان خیلیها میگن شما که دیگه جنستون جوره و تو این وضعیت اقتصادی همین کافیه اما خدا رو شکر ما در مورد رزق بچه هامون هیچ ترسی نداریم و الان عزممون جزمه که انشاءلله دو تا بچه ی دیگه هم بیاریم. متاسفانه مسئولین که هیچی! لااقل خودمون برای این مملکت پرچمدار شیعه باید فکری بکنیم و تمام توانمون رو در افزایش ازدواج مجردها (اگر دختر و پسر مجرد و هم کفو میشناسیم در معرفیشون به هم کوتاهی نکنیم) و فرزندآوری بیشتر، به کار بگیریم... در آخر دعا کنید خداوند توفیق تربیت صحیح هم به هممون عنایت کنه ان شاء الله 🌸✨🌸✨✨
۲۸۷ من ۳۱ سالمه و خداروشکر، مادر ۷ فرزند هستم. در سن ۱۸ سالگی با همسرم که ۲۰ سالشون بود، ازدواج کردم. ازدواج ما تقریبا ساده بود و با یه سفر کربلا زندگی خودمون رو شروع کردیم. جهیزیه ام هم نسبتا ساده بود ولی الان که فکر می‌کنم میبینم ساده تر از اون هم میشد باشه. گرچه که ما نه مبل داشتیم، نه تخت، نه آینه شمعدان ونه یه سری چیزهای دیگه که ضرورت نداره ولی دوست داشتم که بازم ساده تر باشه... ۲۰ سالم بود که فرزند اولم به دنیا آمد. تعداد زیاد بچه ها با فاصله کم خیلی خوبه، درسته سختیهایی داره ولی می ارزه، بعدشم دنیا جای راحتی نیستش، یه صبحانه هم بخوای بخوری باید براش زحمت بکشی. آباد کردن آخرت هم تلاش و زحمت میخواد. چه بهتر کاری باشه که مطابق با ذات ما خانمها همخوانی داشته باشه😊 وقتی بچه ها چندتا باشن تربیت هم راحت تره، چون گاهی خودشون پلیس همدیگه میشن و مراقب کارها و رفتار هم هستن😜 فاصله سنی کوچولوهام با هم کمه، بیشتریشون ۲ سال و ۷ ماهه😉 بهم میگفتن درحق بچه ها ظلم میکنی، چون شیرشون رو کامل نمی‌خورن.....ولی الان که خوشیهاشون رو با هم میبینم با خودم میگم درحقیقت اونایی درحق بچه هاشون ظلم میکنن که یکی یا دوتا بچه دارن و فرزندان شون رو از داشتن خواهر و برادر محروم می کنند. به نظر من همه دلایلی که افراد برای بچه نداشتن یا کم داشتن میارن همش برمیگرده به تنبلیشون... زورشون میاد به خودشون سختی بدن(گرچه ظاهرش سخیته، ولی شیرینیهاش خیلی زیاده) خودشون رو راحت میکنن و بهانه های عجیب و غریب میارن. همسرم موافق فرزندآوری بودند و در مواقع بیکاری شون، خیلی کمک کارم هستن (گرچه که خیلی مشغله های بیرون از منزل دارن) مخصوصا موقعی که بچه ها کوچکتر بودن،کمک ولی الان که سه تاشون بزرگترن، کمک کارم هستند. بابت تربیت شون هم باید باز هم خداجون خیلی هوامون رو داره،کتابای تربیتی استاد عباسی ولدی(من دیگر ما)و و چگونه با فرزند خود گفتگو کنم و.... هم در زمینه تربیت فرزند غوغاست که خوندم و چند دوره کلاس هم شرکت کردم. اوقات بیکاری هم خیلی کم دارم و اصلا تلویزیون نگاه نمیکنم. کلاسهای مختلف شرکت میکنم که برا دین و دنیا و آخرتم مفید باشه، از کلاسهای اخلاق و احکام و.. گرفته تا همسرداری و تربیت فرزند و... حتی کلاس برا بچه های دیگه هم برگزار میکنیم و کار فرهنگی انجام میدم. خانواده همسرم به شدت مخالف فرزند زیاد هستند و من تا ۴_۵ و گاها تا ۶ ماهگی بارداریم رو از اونها مخفی میکردم. و خانواده خودم هم که از جهت دلسوزی مخالف بودند. ولی نظر من و همسرم اینه که با خدا معامله کردیم، همه سختیهاش رو هم به جون میخریم، ان شاالله ازمون قبول کنه و توفیق بده که فرزندام سربازای امام زمان بشن و در رکاب آقا شهید بشن که چه آرزویی بهتر از این.... یادمه وقتی ۵ تا بچه داشتیم. و مستاجر بودیم، بهمون میگفتن دیگه بسه، کسی بهتون خونه نمیده میخواین چکار کنین؟؟؟ ما هم به دنبال خونه اجاره ای، اما خداجون برامون خونه ای جور کرد که صاحب خونه شدیم و جالب بود که خودمون هم باورمون نمیشد، خب حیف نیست با همچین خدای خوب و مهربون و بزرگی که داریم معامله نکنیم؟ توجه کنین عزیزای گلم ما ابد در پیش داریم که این زندگی۶۰_۷۰ سال ما در مقابلش چشم برهم زدنی بیشتر نیست.... پس حیف نیست این فرصت محدودمون رو از دست بدیم☺☺ حالا بماند که خدا جون به خاطر هر کدوم از این دسته گلام، چقدر به ما لطف کرده و میکنه.... فرزند زیاد هم برا آخرتمون خوبه (افزایش نسل شیعه و محب اهل بیت علیهم السلام) هم برا کشورمون خوبه (جلوگیری از کاهش نسل و پیر شدن جمعیت) و هم برای خودمون خوبه (باقیات الصالحاتن) پس به سختیش می ارزه، حیفه تنبلی کنیم. دو روز دنیا خیلی زود میگذره. ببینیم ما کجای کاریم؟؟☺ ان شاالله خداجون کمکمون کنه و قبل از اینکه دیر بشه و جز افسوس و پشیمانی کار دیگه ای از دستمون برنیاد متوجه بشیم و برای فرزندآوری اقدام کنیم. من که از همین الان ماتم دارم بچه هام بزرگ بشن چکار کنم😭😭 دوست دارم همینطور کوچیک بمونن و من براشون مادری کنم و باهاشون بازی کنم😜😝
۲۹۵ من 22 ساله ام، همیشه فکر میکردم هم خودم، هم شوهرم باید به یه درجاتی از رشد برسیم، بعدش بچه دار شیم. بخاطر همین اصلا بچه دار شدن توی برنامم نبود و از طرفی خیلی به اراده ی خودمون واس بچه دار شدن غره شده بودم😏 تا اینکههه خدا بهم یادآوری کرد که اراده ی الهی خیلیی قوی تر از اراده ی ماست و تابستون فهمیدم باردارم ... اوایل بارداری (با اینکه میدونستم خدا خیرمو میخواد و حتما توی این ماجرا خیری برام هست) خلی گریه میکردم و ناراحت بودم از اینکه دیگه دونفره هامون تموم شد و دیگه به خیلی از برنامه هام نمیرسم و از طرفی میترسیدم که از پس تربیت و مسئولیت سخت بچه داری برنیام. از همون اوایل بارداری خدا رحمت واسعه شو سرازیر کرد به سمت زندگیم و منو وارد راهی کرد که همه ی عمر دنبالش بودم ... اینقدرررر روزی های خوبی نصیبم کرد که اولا فهمیدم که داشتم راه زندگیمو اشتباه میرفتم و وظیفه ی من توی این برهه از زندگیم فرزندآوری و تولید نسل توحیدی و خانواده داریه. حتی موفقیت اجتماعی من هم در گرو موفقیت توی خانواده داریمه چون تا وقتی که توانایی اداره ی خونواده ی کوچیک خودمو نداشته باشم قطعا توانایی اداره ی جامعه ی بزرگ تر خارج از خونوادمم ندارم. دوما بارداری باعث شد قدم بذارم توی راهی که میشه گفت صراط مستقیمه ان شاالله سوما بارداری باعث شد گمشده های خودمو پیدا کنم و کارایی که همیشه دوست داشتم انجام بدم و تنبلی میکردم و انجام بدم مثل برنامه ریزی بیشتر برا فعالیت، تغذیه سالم، تلاش برای رشد معنوی خودم از طریق شناخت بیشتر دین و... یه جورایی توفیق اجباری! چهارما فهمیدم دید من نسبت به بچه دید اشتباهی بود. یه دید غلط این دیده که به یه حدی از رشد برسیم بعد بچه دار شیم ( منظورم اصلااا این نیست که هیچ آمادگی ای کسب نکنیم) چون آدما هیچ وقت حس نمیکنن به حد مطلوبی از رشد رسیدن. خودِ من از ماهای اول بارداری جهش های بزرگی توی خودم حس کردم که مطمئنم اگر باردار نمیشدم هییچ وقت به این رشد نمیرسیدم. دید غلط بعدی این بود که همه ی بار تربیت رو روی دوش خودم و همسرم میدیدم در صورتی که توی آیه ۳۷ سوره آل عمران وقتی که راجع به مادر حضرت مریم صحبت میشه درباره ی اینکه ایشونو نذر الهی میکنن گفته میشه خدا نذرشو قبول کرد و او را به تربیتی نیکو پرورش داد یعنی اگه بچه رو نذر خدا کنی، خدا تربیتشو به عهده می‌گیرد. (سو تفاهم نشه که دیگه پدرو مادر کنار بشینن😂) وقتی این مطلبو فهمیدم خیلییی آروم شدم. حتی در زمینه هایی مثل ترس زیادم از زایمان شرایطیو برام فراهم کرد و با واسطه هایی آشنام کرد که الان دوست دارم زایمانو تجربه کنم😍😂 الان همشش خداروشکر میکنم که این تلنگرو بهم زد و خودش بهم اینقدر قشنگگ نشون داد و دستمو رها نکرد که خودم یه سلسله تصمیم اشتباه بگیرم😭😍 میدونم یه مسئولیت بزرگ روی دوشمه و تلاشمو میکنم آمادگی کسب کنم با تمرین صبر، خوندن کتاب، گوش کردن سخنرانی های مذهبی و روانشناختی، رفتن به کلاس و ... ولی فهمیدم که گول شیطونو نخورم چون کارش اینه که کارا رو بزرگ و سخت جلوه بده و از همه مهم تر اینکه خدایی داریم که خیلیییی مهربونه و خیلییی حواسش بهمون هست کافیه که بهش اعتماد کنیم. بخوایم توی زندگی حسش کنیم، اون وقته که میبینیم به بهتررین شکل کارامونو رفع و رجوع میکنه و معنی این آیه رو خوب درک میکنیم" و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب"
۳۰۹ من ۱۹ ساله بودم که ازدواج کردم و در دوران نامزدی فوق دیپلم حسابداری رو گرفتم و از اینکه زود بچه بیارم حس خوبی نداشتم اما بعد از اینکه رفتیم خونه خودمون نظرم عوض شد و در سن ۲۱ سالگی به اصرار خودم، پسرم به دنیا اومد و کلی زندگی منو عوض کرد... وقتی پسرم ۱ سالش شد بازم اصرار کردم که بچه دومم می‌خوام... یه کم اولش سخت گذشت و با مخالفت خانواده ها رو به رو شدیم اما فقط با همسرم واقعا توی این دوران عشق میکردیم... اینم بگم چون پشت سر هم اومدن من اصلا اضافه وزنی ندارم و به خاطر اینکه منزل ما از خانواده ها ی کم دور هست، هر مشکلی داشتیم خودمون دوتایی حل می کردیم... در تولد ۲ سالگی پسرم، دخترم ۴۰ روزش بود، خداروشکر فعلا تصمیم داریم وقتی دخترم رو از شیر گرفتیم به فکر سومی باشیم، ان شاء الله تا هر وقت عمر دارم خدا بهم از این فرشته ها بده و خیلی راضیم... بچه دار شدن واقعا آدم رو بزرگ می‌کنه، واقعا فاصله ات رو با خدا خیلی کم می‌کنه... در زندگی باید فاطمه ی زهرا سلام الله علیها رو الگو قرار بدیم که چه عاشقانه داشتن یاران حضرت رو فزونی میبخشیدن. این دنیا ابدی نیست و هیچکس نمیدونه کی میخواد از این دنیا بره، پس تا فرصت هست اون کاری رو که از دستمون بر میاد، برای ظهور انجام بدیم تا حداقل بگیم ما این کار رو به عشق خدا انجام دادیم... درضمن بگم وقتی پسرم به دنیا اومد، توی این مدت خدا بهم توفیق داد که تونستم ۱۰ جزء از قرآن رو حفظ کنم و بیشتر عاشقش بشم... 💐🍃🌸✨✨
۳۲۲ من متولد ۶۸ هستم. یک دختر آرام و درسخون که رتبه کنکورش سه رقمی شد و وارد رشته داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران شد. چیزی که شاید جزو آمال و آرزوی خیلی ها باشد. دروس سخت و کار دانشجویی و جو حاکم بر دانشگاه و خانواده؟ فرصت ازدواج بهنگام را ازم گرفت. ۲۵ساله بودم که ازدواج کردم و شیرینی تاهل را چشیدم و افسوس خوردم که چرا زودتر خود را به این ساحل امن نرساندم. ما بصورت کاملا سنتی و با معرفی یک دوست خانوادگی مشترک با هم آشنا شدیم. جلسات خواستگاری و آشنایی کاملا سنتی برگزار شد و بعد از حدود یک ماه به هم محرم شدیم و روزهای شیرین با هم بودن آغاز شد ☺️☺️☺️ البته بعد از یک سال عروسی کردیم و رفتیم خونه ای که پدرشوهر و مادرشوهر عزیزم با سخاوت در اختیارمان قرار دادند. زندگی را معمولی آغاز کردیم نه خیلی ساده و نه خیلی بریز و بپاش. بعد از اون هم به علت شغل پاره وقت همسر سعی کردیم هزینه ها را مدیریت کنیم، و الحمدلله تا به امروز به مشکل مالی برنخوردیم. این لطف خداست که من حیث لایحتسب روزی را می رساند و بنده اش را لنگ نمی گذارد. ۳سال بعد از ازدواجمان پسر عزیزم متولد شد و من یک اوج را در زندگی ام تجربه کردم. لحظات باشکوه و بی بدیلی که با هیچ کدام از موفقیتهای دوران کار و تحصیلم قابل مقایسه نبود. الان که به عقب بر میگردم پشیمانم که چرا بهترین زمانهای جوانی ام را بدون همسر و فرزند گذراندم. جو حاکم بر جامعه و دیدگاه های فمنیستی که گویی بر جان همه رسوخ کرده و موفقیت کاری و تحصیلی دختران را بر مادری و همسری اولویت می دهد، ایام ناب جوانی ما را گرفت. من و هم کلاسی هایم در قله تحصیلی که بقیه حسرتش را داشتند، ایستادیم ولی الان به جرات می گویم مدرک دکترا و موقعیت شغلی بالا هیچ کدام نمی تواند دوری زنان و دختران از حس خوب مادری را جبران کند. با توجه به مدرک دکترا و نوع رشته ام میتوانستم کار و درآمد خوبی داشته باشم ولی ترجیح دادم در سالهای اول زندگی تمرکزم را روی خانه و خانواده ام بگذارم. وقت برای کار همیشه هست الان من سنگر مهمتری برای خدمت به جامعه دارم که مهمترین وظیفه من است، من باید یک بیت نورانی بسازم تا در مقابل امام زمانم شرمسار نباشم. ان شاءالله در سالهای آینده خدمات دیگری هم به جامعه خواهم داشت و از رشته تحصیلی ام استفاده خواهم کرد. اگر چه الان هم در منزل در زمینه های دارویی با گروه های دانشگاهی همکاری دارم و به تحقیق و پژوهش مشغول هستم. در زمینه زن و خانواده هم مشغول مطالعه و بررسی هستم و از هر فرصتی برای خواندن کتاب بهره میبرم. ان شاءالله نسل جدید و دختران خوب سرزمینم به ارزش و اهمیت مادری پی ببرند و فشار رسانه و جامعه آنها را از کمال رشد و قله وجودی شان دور نکند. برای ما هم دعا کنید اگرچه که فرصت ها را از دست دادیم ولی بتوانیم باز هم فرزندان سالم و صالح داشته باشیم. 🍃🌸✨✨✨
۳۲۳ من سال ۸۶ ازدواج کردم، خودم ارشد و همسرم دیپلم، شغل آزاد دارند. ازدواج ساده ای داشتیم و من اصرار داشتم زودتر بچه دار بشیم و به لطف خدا سال ۸۷ اولین فرزندم متولد شد. درحالیکه من دانشجوی کارشناسی بودم. به محض اینکه ارشد قبول شدم، فرزند دوم رو باردارشدم و فرزند سوم هم با اصرار من الان ۴ سالشه. معمولا وقتی وارد دانشگاه می شدم، اقدام به بارداری می کردم تا هم بتونم از فرصت مرخصی زایمان برا بچه ها استفاده کنم، هم تحصیلم راحتر بشه، هم واسه روحیه خودم و تاثیر مطالعه کتاب روی جنین، کاری منسجم کرده باشم. راستش خانواده خودم و همسرم، همه در همسایگی ما هستند، هر دو خانواده فوق العاده خوب هستند اما من کمترین کمک رو ازشون می پذیرفتم. کارها همه رو دوش خودم و همسرم هست. همه میگن چون اطرافت هستند دوست داری بچه بیاری، واست بزرگ کنند البته من در جوابشون چیزی نمیگم و خدا رو واسه این نعمت شکر می کنند. ولی انقدر کارها رو دوش خودمون هست که اگه خانواده ها چند سال مسافرت بروند یا نقل مکان کنند، تاثیری نداره چون واقعا من دوست ندارم بگن بچه میاره دردسرش واسه دیگران هست... من حتی بعد سه تا سزارین، برای یک شب هم کسی پیش من نبود از همان اول که از بیمارستان مرخص میشدم، کارها رو خودم انجام می دادم البته از یه روز قبل سزارین چند مدل غذا می پختم که تا دو روز بتونم رو پا وایستم و کمک هیچ کس رو محترمانه قبول نمی کردم. بماند که بعضی از زایمان ها هم تو امتحانات دانشگاه بودم و گاهی جوری می شد که مثلا شنبه سزارین می کردم سه شنبه امتحان داشتم. هیچ درسی رو هم ‌مردود نشدم. قبل یه زایمان هم امتحان ارشد دادم. تا روز آخر رانندگی می کنم و تمام خرید خونه هم به دوش خودمه. همسرم همیشه همراهم بوده و انصافا کمکم می کنه ولی حتی بعد زایمانم هم اجازه ندادم بیشتر از یه روز خونه بمونه و همیشه مشغول در آوردن روزی حلاله ان شالله. خداوند رزق های معنوی و مادی زیادی به ما عطا کردند. یکی از این رزق ها صبر و حوصله است. ما بعد از تولد هر فرزند کلی صبورتر و آرام تر میشیم خیلی زیادِ زیاد، مثلا تا حالا نشده چیزی بیفته بشکنه یا خونه کثیف بشه کسی ناراحتی کنه، همه با هم می گیم اشکال ندارررره 😁😁 مثلا چند روز پیش دخترم که ۷ سالشه با آبجیش بحثش میشه چون اتاقشون مشترکه تمام تمام لباس هاش و میذاره تو پلاستیک آشغالی و میذاره تو آشپزخونه، میگه من این اتاق رو نمی خوام😞 البته با آبجیش که ده دقیقه بعد آشتی می کنن اما همسرم حواسش نبود، همه لباس ها رو فکر می کنه آشغال هستش، میذارن پشت در، و ما فرداش فهمیدیم چی شده... هیچی همه می خندیم. درسته واسه ما هم سخته تهیه لباس، ولی کاری که شده باید صبوری کرد. این ها رو من همه رزق بچه ها می دونم. از رزق های مهم دیگه خونه ما ارتباط و محبت شدید بین من و همسرم هست. واقعا تعجب میکنم همه می نالنند از دعوا و ناسازگاری این روزهای کرونایی!! راستش من کوچکترین محبتی که می خوام به همسرم کنم، فورا تو دلم میگم خدایا چون تو دوست داری، من هم دوست دارم. حتی وقتی بهش نگاه محبت آمیز می کنم به خدا میگم حالا نوبت شماست، من منتظرم مگه نفرمودید زن و شوهر با محبت به هم نگاه کنند، من به دیده رحمت نگاشون می کنم. خلاصه این ها بخشی از این رزق ها بود مادی هم خداروشکر وقتی دور برام رو نگاه می کنم با درآمد بیشتر و فرزند کمتر می بینم هم سرمایه ما از اون ها بیشتره. هم همیشه سالم می خوریم، هم بیشتر مسافرت میریم، حتی پوشش لباس های بچه هام هم بهتره.... در حالیکه سطح در آمد ظاهری اون ها بیشتر، که من ملموسانه این ها رو میبینم. من الان هم این توانایی رو در خودم حس می کنم که هم فرزند بیارم هم دکتری بخونم. اما چون توی شهر خودم دانشگاه واسه دکتری نداره و همیشه اولیت من بچه ها بودن، ترجیح میدم ادامه تحصیل نداشته باشم، اما همیشه کتاب مطالعه می کنم. من تمام این توانایی ها رو رزق فرزندان می دونم. متاسفانه فرزند چهارمم رو در ایام عید سقط کردم تو خونه بدون هیچ مشکلی ولی درد زیادی کشیدم خیلی زیاد شبیه درد زایمان. از دست دادن جنین سه ماهم واسم خیلی خیلی سخت بود اما اینکه یه روز درد شدید کشیدم، لذت بخش بود چون احساس می کردم گناهی از من کم شده. من حتی اون درد ها رو لطف خداوند مبینم. همه این ها و این تفکرات توی این چند ساله ی فرزندآوریم به دست آوردم. از لذت بخش ترین چیزهای فرزند زیاد اینه که انقدر سرت شلوغ میشه که فرصت نمی کنی گناه کنی. من عاشققق این بخششم. همیشه از خدا یه بارداری چند قلو می خوام چون حس می کنم، فرصت کمه باید با یه تیر چند نشان زد، البته اگه صلاح می دونه. ما راضی هستیم به رضایش و همیشه شاکر...
۳۵۹ من مادری ۳۱ ساله هستم که ۳ فرزند دارم. دختری۶ ساله و پسرم ۲ ساله و یه دختر یک ساله. همیشه دوست داشتم که ۳ فرزند داشته باشم اما پسرم که ۵ ماهه بود، متوجه شدم که دوباره باردار هستم. خیلی شوکه شده بودم چون تازه پسرم ۵ ماهش شده بود و خیلی سخت بود که بارداری جدیدی داشته باشم. با هر سختی که بود دخترم پارسال به دنیا اومد و تازه مشکلات بیشتر شد. حسادت های پسرم شروع شد و دختر بزرگتر هم که همش دوست داشت ما مثل قبل براش وقت بذاریم. خلاصه یک سال گذشت و الان اوضاع خیلی بهتر از سال قبل هست. بچه ها بزرگتر شدن و با هم بازی میکنن و سختی کار کمتر شده. اما باز به عزیزانی که قصد دارن بچه دوم یا سوم و یا چهارم داشته باشن به فاصله بین بچه ها دقت کنن و حداقل بعد از دو سالگی فرزندشون، برای بچه بعدی برنامه ریزی کنن. چون واقعا خیلی سخته وقتی اختلاف بچه ها زیر دوسال هست. من یه بچه یک ساله داشتم یک نوزاد جدید به دنیا اومده بود و ما باید همش مراقبت میکردیم تا نوزاد آسیبی نبینه از طرف پسرمون، چون هر دو نیاز به مراقبت داشتن و بماند که روزی یک ساعت وقتی دوتا کوچولو ها خواب بودن باید برای دخترم وقت میذاشتم و باهاش بازی میکردم. وقتی برای بار سوم باردار شدم تنها کسی که از اطرافیانم خوشحال بود فقط همسرم بود و همیشه به من دلداری میداد و بقیه فقط ابراز ناراحتی میکردن و منو دلسرد میکردن و همش از سختی ها برام میگفتن. اما بعد از خبر بارداری سوم من چندتا از اقوام و اطرافیان ما هم برای فرزند سوم اقدام کردن. با فرزند سوم وضعیت مالی ما خیلی بهتر شد و به برکت وجود فرزند سوم همه چیز تو زندگی ما تغییر کرد و از همه لحاظ زندگی برامون بهتر شده. با وجود همه سختی ها، ادامه تحصیل دادم و لیسانسم گرفتم. و در حال حاضر به سه زبان انگلیسی و فرانسوی و اسپانیایی تسلط کامل دارم. در ضمن ما مستاجر هستیم و هنوز خونه نداریم و به لطف خدا به زودی صاحب خانه هم میشیم ان شاء الله. و این ها همه به خاطر داشتن این سه فرزند هست. و به همه دوستان توصیه میکنم که اصلا در امر فرزند آوری کوتاهی نکن که ما الان هر چی داریم به برکت بچه ها داریم. من قبل از ازدواج زبان انگلیسی رو کامل یاد گرفته بودم و ۴ سال بود که تدریس میکردم سال ۹۰ که ازدواج کردم تدریس رو هم ادامه دادم تا سال ۹۲ که دختر اولم به دنیا اومد و همسرم حمایت کردن و تونستم زبان فرانسه رو هم یاد بگیرم و تدریس کنم و با بارداری دوم روزی شد و تونستم زبان اسپانیایی رو یاد بگیرم و باردار بودم و رفتم کانون زبان و آزمون بین المللی زبان اسپانیایی دادم و به لطف خدا قبول شدم. و باز با بارداری سوم زبان آلمانی و عربی رو شروع کردم که به خاطر کرونا الان مجازی دارم ادامه میدم. دوست دارم که خانم ها بدونن که فرزند آوری و ازدواج اصلا مانع پیشرفت علمی نمیشه بلکه سریع تر هم به اهداف میشه رسید و من این رو کاملا تجربه کردم و با وجود ۳ تا بچه که پسرم ۹۷ و دختر ۹۸ به دنیا اومدن، خیلی در زمینه علمی پیشرفت کردم. خدا رو به خاطر داشتن بچه ها شاکر هستم.
۳۷۲ بچه اول من خدا خواسته بود و ما از لحاظ روحی و مالی آمادگی نداشتیم. یه کم سخت گذشت چون بی تجربه بودیم و بی پول مخصوصا برای همسرم... فرزند دوم رو با اصرار برای تنها نبودن فرزند اولم آوردم و هر سری همسرم برای پول پوشک و مسائل دیگه نالان بود ... بعد از فرزند دوم چند بار تصمیم به وازکتومی گرفتیم. حتی معرفی نامه گرفتیم ..ولی هر بار من می گفتم نکنه داریم کار حرام انجام میدیم و همین شک چند سال طول کشید تا اینکه آقا دستور جهاد فرزندآوری دادند. خوشحال بودم که آن عمل عقیم کننده را انجام ندادیم و لطف خدا بود. من تصمیم به فرزند آوری داشتم ولی همسرم به علت خاطرات پر دردسری که داشت (که البته من هم دخیل بودم در آن...خب بی تجربه بودم... مثلا بارها نصف شب فرستادم برن پوشک یا پستانک بگیرن ... یا مدیریت خونه و بچه رو خوب انجام نمیدادم ...) اصلا موافقت نمی کردن. یک سال طول کشید ولی بی فایده بود منم نشستم پای سجاده. گفتم خدایا دل دست توست، خودت تو دلش بنداز.(البته از تذکر های غیر رسمی و غیر مستقیم همچنان استفاده میکردم...مانند خواندن احادیث فرزند آوری به صورت کاملا تصادفی 😅😅، یا تعریف از خاطرات خوب بچه ها یا خیر و برکتی که بچه ها برای ما داشتن.. یا ارزش جهاد و نکات تربیتی و کلی سیاست زنانه ..) الحمدالله یک دفعه همسرم از این رو به اون رو شد و گفتند حالا که قرار هست جهاد کنیم پس باید کامل به حرف رهبر گوش کنیم و رو ۶ تا بچه برنامه ریزی کردند. من که هاج و واج مونده بودم.. خدا رو شکر برای بچه سوم اقدام کردیم و از همون اولش همه چیز فرق داشت... اولا پول پس انداز کردم تا برای هزینه ویزیت و آزمایش ها و بیمارستان و لباس بچه و... به شوهرم فشار نیاد... خیلی روحیه ام رو بالا بردم و به طرز شگفت آوری همسرم که در بارداری های قبل بسیار بی تفاوت و نا همراه بود، کاملا همراهی میکردند. مثل پروانه دور من می‌چرخیدند... خودم تعجب میکردم چون اصلا اهل این کارها نبودند.. بچه که به دنیا اومد خیلی هوامو داشتند و الحمد لله خیلی از لحاظ مالی دچار مشکل نشدیم. به قدری در بچه داری کمک میکردند که نگو، سر بچه های دیگه بخاطر گریه بچه حتی گاهی دعوا هم میکردند اما سر سومی می گفتند تازه دارم میفهمم بابا یعنی چی ... سر پول پوشک و ..شاید یه وقتایی کم میاوردیم اما همسرم با توکللللللل بسیییار زیاد میگفتند خدا بزرگه، مگه تا الان موندیم؟ اصلا یک ذره احساس سختی و پشیمانی نداشتیم... چرا؟ چون اولا با نیت اطاعت امر ولی بچه آوردیم و خداوند هم جبران کرد و زاویه دید ما را اصلاح کرد که اصلا مشکلات به چشم ما نمی آمد. دوم باور داشتیم بچه رزق و روزی خوش رو با خودش میاره ... من فهمیدم رزق و روزی فقط پول نیست ...گاهی صبر، گاهی خنده، گاهی کمک دیگران، گاهی معنویات همه از رزق و روزی بچه هاست... پس لطفا بخاطر اینکه اعصاب ندارید، تحمل ندارید، بدنتان ضعیف است، فرزند آوری را به تعویق نندازید. سوم سعی کردیم اوضاع را بهتر مدیریت کنیم... پس انداز، مدیریت پول ‌بیمارستان، پزشک خوب، روحیه دادن به همدیگه، تقویت بدن خود و تقویت اعصاب...اصلاح تغذیه... باید سعی خودمان را در اصلاح سبک زندگی داشته باشیم تا زندگی طبیعی با فرزندان زیاد و پر برکت نصیب ما شود. چهارم نگاه کنونی خود را از نگاه" اضافه کردن یک نان خور" به نگاه "اضافه کردن یک نان آور " تبدیل کردیم و میخواهیم بچه ها را زود به سر کار بفرستیم تا خودشان درآمد داشته باشند و از بچگی به پس انداز کردن و مستقل بودن تشویق شان کردیم... الحمدلله الان خودشان وسایل خودشان را میخرند... به خدا اعتماد کنیم ...خداوند بندگان خود را تنها نخواهد گذاشت.
۳۷۵ دختری ۳۱ ساله بودم و از نظر جنسی خیلی درگیر بودم به پیشنهاد یکی از استادام و با اجازه از مرجع تقلیدم، پس از توضیح اوضاعم با جوان ۲۰ ساله ای ازدواج موقت کردم و کم کم اوضاع روانی و بدنی و تنشهای روحیم خوب شد. روزی در حرم یک امام زاده با آقا پسر در حال صحبت بودیم که نگهبانی ما رو گرفتن و پدرم از موضوع با خبر شدن و خیلی ناراحت😬 و رابطه ما تمام شد. بعد از یک هفته اون آقا پسر تنهایی اومد و با پدرم قرار صحبت گذاشت و منو از پدرم خواستگاری کرد❤️ولی پدرم خیلی مخالفت شدید کردن، یکی بخاطر سن پایین ایشون و دیگری اوضاع مالی که جز ماهیانه ۴۵ هزار تومان بیشتر پول نداشت و من که دختری ناز پرورده و تحمل فقر رو نداشتم رو، بهانه کردن😒 ولی مادرم که زنی بسیار فهمیده و خدا طلب هست و اعتماد به خداش زیاده بعد از تحقیق و استخاره با همه حرف زدن و همه رو راضی کردن دوستان، همسر من حتی پول خرید حلقه عروسی نداشتن و از استادشون قرض کردن و کت و شلوار خواستگاریشون هم قرضی بود تا این حد در فقر بودن... ولی هفته بعد از عقدمون هدیه ای شامل حالمون شد، و مجلس عروسی آبرومندی رو با اون پول گرفتیم همه تعجب میکردن از کار خدا🙏 عزیزان خواهر شوهر و مادر شوهرم تو روی خانواده ما ایستادن و هر حرف زشتی رو زدن ولی مادرم با آرامش کامل گفت هر چی خدا بخواد پیش میاد. الان ۱۱ سال از اون زمان گذشته و نه ارثی به ما رسیده و نه کیسه پولی نازل شده ولی با تلاشهای کوچک ما و برکت دادن اون توسط خالق، اون جوان فقیر یک خونه کوچیک و یه ماشین و دوتا بچه ناز داره و همه رو از الطاف خدا میدونه بعد از عروسی حامله شدم و رزق دخترم خیلی زیاد بود، بعد از زایمانم هم کربلا طلبیده شدیم و در یک هفته در ناباوری کامل هم اسکان مجانی نصیبمون شد و هم پول کربلا جور شد و در کربلا از امام حسین یک علی اکبر مثل پسر خودش خواستیم که خدا بهمون یک پسر هم داد که اونم رزق عجیبی داشت از خرید خونه و ماشین و... خلاصه دیگه بچه نیاوردیم تا این دوتا روی پاشون بیاستند ولی در اصل همسرم بچه نمی خواست چون سر اون دوتا از همه ی درس و کارش کلا افتاده بود و هر چی من اصرار بر بچه دوباره داشتم ایشون انکار میکرد تا اینکه با این کانال و مشاوراش آشنا شدم و فهمیدم کجای کارم اشتباه است😞😞😞 من از همسر بچه میخواستم ،نه از خدای او ❤️ از خدا خواستم و همسرم دلش بعد از ۱۰ سال سرسختی راضی شد☺️ آرزو داریم بتونم بچه هایی شیعه پرورش بدیم
۴۰۴ به لطف الهی ۱۷ سالگی ازدواج کردم. از همون ابتدای ازدواجم شیرینیهای زیادی رو البته با سختی هایی تجربه کردم. محل کار همسرم تهران بود و دانشجو بودن و ما دیر به دیر همدیگر می دیدیم. ولی با این وجود لحظاتی که با هم بودیم شکر خداوند متعال بهترین لحظات زندگیمون بود. بالاخره بعد یک سال و نیم رفتیم خونه خودمون، ازهمون ابتدا دوست داشتم در امر فرزند آوری تاخیر نداشته باشیم ولی به دلیل بعضی مسائل ۳ سال طول کشید تا خداوند موهبت فرزند رو بهمون عنایت کنه، از همون ابتدای اومدنش کار همسرم بهتر شد که برکت قدم خوبش بود ولی بعد دو ماه متوجه شدیم فرزندم ناراحتی قلبی داره و باید عمل بشه... متاسفانه بعد از یک سال و نیم و بعد ۴ عملی که روی پسرم انجام شد، ایشون رو از دست دادیم😭😭😭 خدای مهربون خیلی کمکمون کرد و صبر بی شمار روزیمون کرد. ۸ ماه بعد دخترم رو باردار شدم که ایشون هم بسیار خوش روزی بودن، بعد از ۴ سال پسرم بدنیا اومد و کلی نشاط و شادی به خونمون آورد. تصمیم گرفتیم فاصله بچه هامون رو کمتر کنیم که یهو متوجه شدیم خدا یه نی نی دیگه داره روزیمون میکنه😉 به لطف الهی فاصله شون یک سال و نیم شد و پسرم سال ۹۶ بدنیا اومد و دخترم از اینکه دو تا برادر کوچولو داره خییلی خوشحال بود. البته نگهداری و پرورش سه تا بچه کوچک خیلی سخت بود ولی خدای متعال همیشه کمک حالمون بود تا اینکه متوجه شدم پسر بعدیم رو هم باردارم شکر خدا فاصله شون ۲ سال شد😄 الان شکر خدا بچه ها با هم بازی میکنن. و از کنار هم بودن لذت میبرن 💓 این رو هم بگم تمام زایمانهام سزارین بوده و امکان ۵ سزارین وجود داره فقط باید به خدای متعال توکل کرد و به اهل بیت معصومین توسل البته همسرم هم کارمند هستند و ما تلاش میکنیم توی زندگی قناعت داشته باشیم، هرچند روزی بچه ها به نحو احسن میرسه ما الحمدلله هیچ مشکل مالی نداریم و سعی میکنیم با توجه به هدف متعالی مون سختی ها رو نادیده بگیریم. خودم هم به عنوان مادر هم درسم رو میخونم و الان در مقطع ارشد هستم. همین طور کلاسای تربیتی شرکت میکنم. همسرم هم در رشته مهندسی مشغول به تحصیل هستن. با توجه به امر رهبری و اطاعت از فرامین شون از خداوند متعال درخواست داریم باز هم نعماتش و بندگان خوبش رو به ما عنایت کنه و ما رو لایق تربیت سربازان امام زمان قرار بده از مخاطبین محترم هم عاجزانه میخوام فرزند آوری رو به تاخیر نندازن و ترسی به دلشون راه ندن چرا که خداوند متعال همیشه پشت و پناهتون هست و امدادهای خودش رو به موقع میرسونه ما رو هم از دعای خیرتون در امر تربیت فرزندان علوی و فاطمی بی نصیب نگذارین🌺🌺🌺
۵۵۸ من تو سن ۱۶ سالگی در سال ۹۱ ازدواج کردم، سال ۹۲ اولین بچم دنیا اومد، روز عید مبعث اسمشو محمد امین گذاشتم یعنی قبل از اینکه اصلا باردار بشم، مادرشوهرم چهارتا اسم انتخاب کرده بود، محمد امین، محمد متین محمد مبین و محمد معین بچه اولم ده ماهه بود، فهمیدم ۲ ماهه باردارم، مشکلات زیادی داشتم و استراحت مطلق بودم. ۷ ماهه بودم که فهمیدم غدد لنفاوی زیر گردنم خیلی بزرگ شده،فرستادن برای نمونه برداری... بچم ۸ ماهه دنیا اومد، صحیح و سالم حتی یک روزم تو دستگاه نبود. محمد متین زردی شدید داشت که دفع نمیشد، انقدر از این بچه که خیلی هم کوچک بود رگ گرفته بودن که دستهای کوچکش سوراخ شده بود. نمیفهمیدن چرا زردیش بالا می‌ره، بلاخره یک روز همسرم گفت که شیر بهش نده شاید مشکل از شیرت باشه اما من نمی‌توانستم به بچم شیر ندم، گریه میکردم دعوا با بقیه، بلاخره قبول کردم و شیر بهش ندادم، خوب شد. بلاخره جواب آزمایش خودم اومد، بله سرطان غدد لنفاوی، یک سال تمام شیمی درمانی کردم، نمیخوام از خاطرات بدش بگم که غول بسازم برا همه آسون نبود ولی غیر ممکن هم نبود، بماند با دوتا بچه کوچک تنها با حال مریض هر جور بود خدا کمک کرد و تمام شد. بعد از ۵ ماه که از شیمی درمانیم که تموم شد دوباره فهمیدم باردارم، اصلا گیج بودم دکتر گفته بود تا ۵ سال باردار نمیشم. 😓😓😓😓 دکترم خیلی بهم حرف زد چرا حامله شدی؟ گفتم مگه خودتون نگفتید که دیگه باردار نمیشم!! حرف های اطرافیان که میگفتن میخوای بچه عقب مونده بیاری؟ اینقدر حالمو بد کردن که میخواستم برم برا سقط... منتها نذر امام زمان کردم، مسجد جمکران رفتم شوهرم می گفت بچه ای که خدا داده خودشم مواظبش هست و حرف هاش قوت قلبم بود. بچه دنیا اومد صحیح و سالم چهار کیلو نیم بود بهش میگفتن پهلوون😅 اسمشو محمد مبین گذاشتم به حدی این بچه باهوش، با معرفت و با محبت هست که خدا بدونه یعنی تو خونه عصای دست منو پدر وحتی برادراشه اما من دختر خیلی دوست داشتم طوری که اطرافیانی که دختر داشتن به من پز میدادن که تو دختر دار نمیشی... دلم شکست رفتم امام رضا شبای قدر بود از امام رضا دختر خواستم، مبین دو سالش بود که باردار شدم. از همون اول به همه گفتم این بچم دختره، همه بهم میخندیدن... بله نازنین زهرای ما دنیا اومد... 😍😍 من الان ٢۶ سالمه و ۴ تا فرزند دارم، همه رو طبیعی دنیا آوردم، تو شهر خودم نیستم، اما خدا همه جا هست، همه جا کمکم بود. انقدر این بچه ها تو زندگی ما برکت داشتن که با دنیا اومدن هر کدوم روز به روز وضع زندگی ما بهتر می‌شد. ولی هنوز هم مستاجر هستیم، هر جا می‌رفتیم برا خونه چون جمعیت بالا بود به سختی خونه بهمون می‌دادن ولی هیچ وقت به خاطر این مسئله بچه هارو سرزنش نکردم. از وقتی دخترم دنیا اومد به حدی رابطه بین من و همسرم خوب شده که خدا بدونه، انقدر هوای مارو داره، همیشه میگم من از همسرم راضی ام، خدا هم راضی باشه... همسر من ناشنوا هست، اما من سالم هستم، بچه هام هم همه سالم هستن، انقدر خوبی داره که اصلا این موضوع به چشمم نمیاد. تو این ۱۰ سال یکبار هم به خاطر این موضوع بحث نداشتیم. همسرم تو کارش خیلی ماهر و حرفه ایه، به قول معروف استاده، به حدی نیتش پاکه که تا حالا دست همه ی برادراشو گرفته و از کنار ایشون، نون میخورن... اولش خیلی ها مسخره ش کردن و... ولی من همیشه میگم خدا یار باشد دشمن هزار باشد. میخوام بگم که همون اندازه که به خدا اعتماد داری خدا هم کمک می‌کنه، هیچ وقت به خدا ذره ای شک و تردید نداشته باشین. من همین الآنم قصد بارداری مجدد دارم، چون نمیخوام دخترم بدون خواهر بمونه.. هیچ وقت فکر نکنید شما مسئول آینده خورد و خوراک و خیلی چیزی های دیگه بچه تون هستین و با خودتون فکر کنید اگه من نباشم چی میشه، شما مسئولیت تعلیم و تربیت بچه هارو دارین. خدا همیشه هوای بنده هاشو داره، اون مواظب همه هست، حواسش جمعه... هیچ وقت به خاطر ترس از فقر و مشکلات این چنینی لذت مادر بودن رو از خودتون نگیرید. خدایی که قبل از تولد بچه، غذای اون رو آماده کرده، به نظرتون نمیتونه از پس بقیه نیاز هاش بربیاد؟!