eitaa logo
کاری کن خدا عاشقت بشه
808 دنبال‌کننده
34.8هزار عکس
22.3هزار ویدیو
60 فایل
کانال مذهبی و مطالب مفید و متنوع ارسال هر شب ارتباط با ادمین @Basirat_ekh
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۳۱ من یه خانم ۲۲ ساله هستم که از وقتی خودم رو شناختم اکثر اطرافیان، همیشه میگفتن که خییلی از نظر چهره، شبیه عموی شهیدم هستم و همین باعث علاقه و درک بیشتر من به ایشون شد و من همیشه باایشون صحبت میکردم و واقعا هم خیییلی دست منو گرفتن، تا من باحجاب و با اعتقاد قوی شدم. جوری که فقط توی فامیل من اینجوری هستم. دوست داشتم مثل خانم فاطمه زهرا س زود ازدواج کنم. و خیلی از خدا همسر مومن و خوب می خواستم. و همیشه به عموم میگفتم که شما باید همسر منو انتخاب کنی و بهم بفهمونی که این اون آقاس و همینطور هم شد. همسرم منو سر مزار عموم دیده بودن و اومدن خواستگاری، من ۱۷ سالم بود. پدرم و برادرم مخالف بودن حتی پدرم قول داده بود اگر ازدواج نکنم و دانشگاه قبول بشم ماشین برام میخره اما من گفتم نه میخوام ازدواج کنم. همسرم روزی که اومد خواستگاری، گفت من هیچی ندارم فقط خودمم و لباسام و در مغازه برادرم شاگردم و پول پیش خونه هم ندارم. باید با پدرم و مادرم زندگی کنیم‌ و از اونا نگهداری کنیم. من یه دختر تو یه خانواده با وضع مالی خوب، که هر چی میخواستم زود فراهم بود اما من معامله کرده بودم با خدا که با کسی ازدواج کنم که زندگیم فقط خدا باشه نه پول و دلیل اینکه من همسرم رو با اون شرایط قبول کردم این بود که خییلی مومن بودن، حتی روز خواستگاری روزه بودن که ماه شعبان بود و گفتن که ۳ ماه روزه هستن و من هم فقط یک چیز ازشون خواستم اونم اینکه قبل زن و شوهر بودن، رفیق هم باشیم. خلاصه ما بعد یکسال عروسی کردیم که پول عروسی هم نداشتیم. شوهر خواهرشون دادند اما بعد با هدایای عروسی به لطف خدا هزینه عروسی جمع شد و برگردوندیم به ایشون و زندگی ما سال ۹۶ فقط با حقوقی معادل ۱۵۰ هزار تومن شروع شد. من توی این چند سال خودم اقتصاد خونه رو دست گرفتم و همه چیز رو با حساب و دقیق میخریدیم و اصلا اسراف نداشتیم. اگه قرار بود مهمونی داشته باشیم از ۳ماه قبل تیکه تیکه پول کنار میذاشتیم و از هیچ کس هم کمک نگرفتیم. هر چند مادرشوهرم خییلی به ما لطف داشت و به بهانه عیدی تولد، سالگرد عروسی کمک میکرد بهمون، یکسال بعد همسرمم مغازه خواربار فروشی زد که یکم وضع مون بهتر بشه اما نشد و بعد از ۵ ماه مجبور شد جمع کنه و باز توی مغازه برادرشون کار کنه منم از فرصت استفاده کردم و پیش یکی از دوستان خیاطی یاد گرفتم و دیگه هیچ لباسی از بیرون نمیخریم و خودم میدوزم. واقعا خدا خودش خیلی میرسونه من اینو توجای جای زندگیم دیدم الانم حقوق همسرم ۸۰۰ تومنه و گاهی خودمون میمونیم چه جور آخر ماه شد و ما مهمونی داشتیم کلی خرج خونه داشتیم. ما به پول فکر نمیکنیم فقط از کنار هم بودن لدت میبریم. یک بار شب همسرم اومد و گفت پاشو فردا بریم قم و با اتوبوس راه از شهرمون و با ۴۰ تومن رفتیم قم و برگشتیم. با این تفاوت که کل قم تا جمکران دیگه ماشین سوار نشدیم و کلا پیاده رفتیم و فقط شهر رو گشتیم اتفاقا خییلی هم خوش گذشت. امسال هم بچه دار شدیم. با اینکه همه میگفتن چه طور میخوای زندگی کنی اما ما باز هم گفتیم خدا و الحمدلله دوران بارداری خوب و راحت و بدون دردسری داشتم. اصلا حتی یک ذره هم، تا حالا حسرت پول کسی و خونه کسی رو نخوردیم. جاش کنار هم، از زندگی لذت می بریم. الان هم همسرم خیییلی دنبال کار گشته اما هنوز پیدا نکرده و من اصلا هیچ بار غر نزدم و خییلی خرج ها مثل آرایشگاه رفتن و خرید عید و... گذاشتم کنار و با همون کم لذت میبریم. از لباسهامون انقدر استفاده میکنیم که هیچ کس باورش نمیشه این همونه. با خیاطی تبدیل به مدل های جدید میکنم. اگر دو نفر بخوان کنار هم باشن با توکل به خدا با هر شرایطی میتونن به شرط اینکه توی این راه فقط خدا رو ببینن تو زندگی، نه بندش و با همدیگه رفیق باشن و با هر مسئله کوچیکی با هم نجنگن، زندگی خییلی قشنگ میشه. اگه یه خانم یه لباس رو ۱۰ بار هم تنش کنه هیچ اتفاقی نمیفته، جاش با پول همون ۱۰ تا مانتو که میتونسته بخره اما نخریده، میتونه یه غذا خوشمزه درست کنه و با همسرش بخوره و لذت ببره.
۲۴۸ من ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم. همون سال دیپلم گرفتم و سال بعدش دانشگاه قبول شدم. در ۲۰ سالگی دختر عزیزم با یک بارداری بسیار سخت و طاقت فرسا بدنیا اومد. اون سالها شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" تبلیغ می شد. من عاشق بچه بودم ولی تبلیغات و شرایط مالی باعث میشد که حتی جرات نکنم به همسرم بگم که فرزند دیگری بیاریم. همسرم کلا با بچه مخالف بود و من رو تشویق میکرد تا دکترا بگیرم و وارد بازار کار بشم ولی من دوست نداشتم. تا ۵ سالگی دخترم صبر کردم بالاخره همسرجان با بی میلی راضی شد، اما حالا خدا نمیخواست. قبلش بابای بچه نمیخواست، دو سال دویدم دنبال بچه تا با نذر و نیاز دومی رو باردار شدم. خبر بارداریم اصلا همسرم رو خوشحال نکرد😔 حتی مامانم گفت تو سر اولی خیلی اذیت شدی، میخواستی چکار بچه! خواهرشوهرم حامله نمیشد و مادر شوهرم مدام غر میزد همه یدونه دارن چه خبره حالا😳😳 و من در کنار ویار و حال بدم، غصه میخوردم و دم نمیزدم تا پسر عزیزم بدنیا اومد. در طول مدت بارداریم برای خواهر شوهرم دعا کردم و الان پسرش با پسرم دوستان خوبی هستند😄 خب پر واضحه که باید دکان رو تعطیل میکردم دیگه😱😱 ولی عشق به بچه را کجای دلم میگذاشتم. از خدا یواشکی میخواستم که خدایا تو اگه بخوای میشه کمکم کن من ۴تا بچه میخوام آخه😕 باورتون نمیشه تولد ۳۰ سالگیم گریه کردم😔 آخه ۳۰ سالم بود و من فقط یک دختر ۱۰ ساله و یک پسر ۳ ساله داشتم، با شوهری متنفر از بارداری... خدای مهربان دعام رو قبول کرد میدونین کی؟ وقتی پسرم ۱۰ ساله بود. واقعا نمیدونم چطور شد، فقط بیبی چکم مثبت بود در ۳۷ سالگی، ذوق مرگ بودم ولی چطور به همسرم بگم😱😱 چشمتون روز بد نبینه، در واقع شوک بزرگی برای کل خانواده بود. دخترم گریه میکرد الان خواستگار زنگ بزنه بپرسه چند نفرین آبرومون میره😳 شوهرم که تا ۵ ماهگی میگفت بریم سقط کنیم. خلاصه مجبور شدم یه کودتای خانوادگی انجام بدم تا همه دهناشون رو ببندن👹😈 و دختر نازنینم پا به این دنیا گذاشت. تو اتاق عمل، همسرم از دکتر خواست که عمل بستن لوله ها رو برام انجام بده، من هم راضی شدم چون توان مقابله با اینهمه آدم رو نداشتم. بهرحال خوشحال بودم، چون حالا لااقل ۳ تا بچه داشتم. ولی از اونجایی که خدا همه رو امتحان میکنه، دختر زیبای من با اون مژه های بلند و خوشگلش مریض بود، بعد دوماه فهمیدیم نصف قلب نداره😪😪 مثل یک پتک بود حرف دکتر برامون، تمام خاطرات دوران بارداریم از جلوی چشمام گذشتن همه امواج منفی و ناشکریها، خدای من تو میدونی که من عاشق بچم و در تنهایی کنج دلم چقدر شاکر تو بودم🙏🙏 راضی بودم به رضای خدا و در ۵ ماهگی دختر عزیزم میهمان حضرت علی اصغر شد. فقط شوهرم میدانست که چه کرده و چه شده، من که بعد از ۱۸ سال از اولین فرزندم دوباره سیسمونی خریده بودم، با بهت و حیرت به اونها نگاه میکردم و به دنبال بچه گمشدم بودم. پسر و دختر بزرگم خیلی حالشان بد بود 😟 او با همه مریضیش صفا و عشق خونه مون بود💔 ما رو افسرده کرد و رفت. وقتی دکتر زنانم خانم دکتر آل یاسین عزیزم که زحمت همه بچه های من با ایشون بود، متوجه شدند. گفتن ناراحتی نداره بیا برات IVF میکنم. من تازه یادم افتاد که ای وای من لوله هام رو بستم😱پس آرزوی ۴بچه و.... خلاصه همسرم برای اولین بار آرزوی بچه کرد و با خوشحالی و طیب خاطر ما رفتیم این عمل را انجام دادیم و در سالگرد فوت دختر عزیزم و در عید سعید غدیر خدا یک جعبه کادویی بزرگ به ما هدیه داد. میدونین چی؟! یک دختر و یک پسر ناز👩👱‍♂️ وقتی دیدمشون و حتی الان که براتون مینویسم زار زدم😭😭 خدا منو به آرزوم رسونده بود😍خدایا عاشقتم🙏 حالا الان در ۴۴ سالگی، دوقلوهام امسال به مدرسه میرن. پسرم سالهای آخر دبیرستانش را میگذرونه و از همه مهمتر در انتظار نوه عزیزم هستم. خانواده ای خوشحال دارم و همسرم شرمنده از گذشته، بوجود فرزندانش افتخار میکنه. چند شب پیش خاطراتمان را مرور میکردیم با هر بچه ای خانه ای بزرگتر خریدیم و ماشین بهتر گرفتیم. دکترا گرفتیم و با قدم فرزند از دست رفتمان بزرگ شدیم، صبور شدیم و دنیا را طور دیگر دیدیم. بچه ها دور از جان همه عزیزان حتی اگر از دست بروند باز هم برای ما اجر و پاداش مزد دارند. امیدوارم خداوند نعمت مادر شدن رو به همه عطا کند و فرزندانمان را سربازان ولایت قرار دهد🌹
۳۵۷ من در یک خانواده پر جمعیت به دنیا امدم . متولد ۶۳ در شهر زیبای اصفهان. فرزند دوم خانواده بودم و بعد از من ۳ فرزند دیگه هم به جمع ما اضافه شدند. پدر ومادرم بسیار با تقوا و مهربان هستند. در شرایطی که کشور پر بود از شعار فرزند کمتر، آنها با خواست خدا و اراده خودشون فرزندآوری کردند و الحمدلله همه فرزندانشان هم متدین و بسیار خوب هستند. من در سن ۲۰ سالگی ازدواج کردم. ترم ۴ دانشگاه بودم نزدیک دوسالی بود یکی از بستگانمان به خواستگاری من آمده بود ولی من بخاطر ترس از ازدواج فامیلی زیر بار نمی رفتم. تا اینکه یکی از اساتید دانشگاه سر کلاس گفتند اگر دوتا خانواده، دارای صفات خوبی باشند و بیماریهای ژنتیکی و ارثی نداشته باشند نه تنها ازدواج با یکدیگر برای آنها مشکلی ندارد بلکه صفات مثبتی که فرزندانشان به ارث میبرند، بیشتر از بقیه است و کلا با این حرف که ازدواج فامیلی باعث بروز اختلالات ژنتیکی میشود، مخالفت کردند و گفتند احتمال ابتلا به بیماریها در خانواده ای زیاد است که سابقه داشته باشند و البته تمام بیماریهای ژنتیکی ارثی نیست و... این حرف برای من تلنگری شد و دیگه مثل قبل اصرار بر رد خواستگارم نکردم. بعد از یکسال هم با پسرخاله ام ازدواج کردم. بعد از ازدواج ۸ ماه عقد بودیم وقتی شرایط زندگی تقربیا محیا شد مجبور شدم برای ادامه زندگی مشترک مهاجرت کنم و به شهری که همسرم در آنجا زندگی می کردند، برم. اوایل چون شور و هیجان زندگی مشترک در سرم بود خیلی به دوری از خانواده و محل تحصیلم فکر نمی کردم ولی یک ماه بعد از عروسی دچار افسردگی شدم. البته همسرم مرتب من را به دیدار خانواده ام می بردند ولی تغییر شهر زندگی تغییر خانواده و کلی تغییرات دیگه باعث شده بود حال من کلا دگرگون بشه و از یک دختر پرشر وشور به یه دختر آرام و متین تبدیل بشم. نزدیک یکسال طول کشید تا خودم را دوباره پیدا کنم. درسم که تمام شد، باردار شدم و اولین فرزندم در سن ۲۵ سالگی به دنیا آمد، خیلی خوشحال بودم. نوه اول از هر دو طرف و کلی شادی و انرژی وقتی پسرم یکسال و چهار ماهش شد احساس کردم دوباره باردار شدم. خیلی خیلی ناراحت شدم و حتی تا ۵ ماه از همه پنهان کردم که مجددا باردار شدم. به هر ترتیب در تولد ۲ سالگی پسرم دخترم به دنیا آمد. از همان لحظه تولدش شادی و نشاط را برای ما به ارمغان آورد و ناراحتی های که در دوره بارداری بخاطر آمدنش در وجودم بود برطرف شد. زایمان و بارداری هایم سخت بود در هر دو بارداری مجبور شدم یک ما استراحت مطلق داشته باشم و نهایتا هم بخاطر مشکلی که در وضعیت فیزیولوژکی من بود مجبور به سزارین شدم. وقتی پسرم کلاس دوم دبستان بود و دخترم هم به پیش دبستانی رفت فرزند سوم را با خواست خدا و همراهی همسرم و فقط برای لبیک به فرمان رهبرم به دنیا آوردم. طعنه ها و کنایه های اطرافیان بسیار زیاد بود ولی منو دلسرد نکرد. من که با آمدن فرزند دومم غمگین بودم حالا در درستی کارم اصلا شک نداشتم. فرزند سومم دختری کوچک و ضعیفی بود و نگهداری از اون با‌ وجود دو فرزند دیگر خیلی سخت ولی خواهر و برادرش عاشق این کوچولوی دوست داشتنی شده بودند و کمک حال من بودند. رسیدگی به بچه ها دوری از خانواده مشکلات مالی و بسیاری چیزهای دیگر هرگز باعث نشده تا از‌ فرزندآوری منصرف بشم. امیدوارم خداوند از ما قبول کنه و اگر لایق بودیم باز هم به ما فرزند عنایت کند و همه این فرزندان را از جمله اولیا خودش قرار دهد 🌸✨
۳۶۲ من سال ۸۱ در حالی که ۱۸ سالم بود ازدواج کردم، در سن ۲۰ سالگی پسر اولم به دنیا آمد، در حالی که بارداریش خدا خواسته بود. بعد از اینکه پسرم ۳ سالش شد، تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم در استانی که کیلومترها از شهر خودم دور بود. تحصیلم حدود ۵ سال طول کشید ولی فکر من دیگه خیلی عوض شده بود من دیگه مثل زمان قبل از تحصیل به یکی دو بچه راضی نبودم؛ نمی خواستم سربازی باشم که فقط دعای فرج می خوانم ولی حرف نایب امام زمانم را گوش نمیدم. علت این تغییر نگاه هم، برنامه های رادیو معارف بود. یکی از برنامه هاشون که من خیلی دوست داشتم، از سال ۹۰ با کارشناسی استاد عباسی ولدی شروع شد. ایشون به تمام سوالات ذهنی من جواب دادند اولا گفتند یک مادر نباید به روزمرگی عادت کنه، باید دائما خودش رو به روز رسانی کنه و اینکه ما از آوردن و تربیت بچه گریزان هستیم، ممکنه به خاطر نداشتن اطلاعات باشه، پس تصمیم گرفتم در این زمینه خودم رو مجهز کنم. چون توی مدرسه که بودم همیشه ممتاز بودم و در دوران تحصیلات عالیه هم همیشه رتبه ممتاز بودم و به کتاب علاقه داشتم در این قضیه مشکل نداشتم؛ بیشتر مشکل من در مورد مسکن و خونه کوچک بود که استاد عباسی برای این مشکل هم راه حل دادند آن هم راه حلی که خودشان هم به آن عمل کرده بودند. گفتند میتونیم از مرکز شهر مقداری فاصله بگیریم و با پولی که به اندازه پول پیش یک خونه نمی شه زمین وسیعی بگیریم و یک خونه بسازیم در همون برنامه رادیویی افرادی که این تجربه رو داشتند تماس می گرفتند و کاملا راضی بودند از اینکه تصمیم گرفتند از شهر دور بشن و در عوض خونه بزرگ داشته باشند. ما هم با توکل به خدا و سنجیدن جوانب مختلف، همین کار رو کردیم در یک روستا که حدودا یک کیلومتر با ایستگاه بی آر تی فاصله داشت یک زمین ۳۷۰ متری خریدیم و ساختیم و الان خیلی راحتیم و از مستاجری هم راحت شدیم. قبل از اینکه فارغ التحصيل بشم تصمیم به بارداری دوم گرفتم که متاسفانه سقط شد، اما ناامید نشدم برای بار سوم باردار شدم و خدا به ما یک پسر زیبا و بسیار باز یگوش و باهوش به ما داد اما متاسفانه فاصله سنی پسر اول و دومم حدود ۸ سال بود به خاطر ادامه تحصیلم و نمی خواستم این اشتباه رو تکرار کنم. وقتی پسرم ۲ سالش بود، دوباره باردار شدم پسر سومم هم شکر خدا برخلاف آزمایش های غربالگری و دردسرهای آزمایش ژنتیک و اضطراب های زیاد سالم به دنیا آمد. حالا سه تا بچه داشتم ۱۲ ساله ۳ ساله و نوزاد نازی که گرمی خونه ما رو مضاعف کرده بود و خدا خواست بعد از سه سال یه فرشته کوچولو به ما بده و ما یک خانواده شش نفره بشیم در حالی که به لطف خدا پسر بزرگم حافظ قرآن و و بچه های دیگه هم در این مسیر هستن. به لطف خانه حیاط دار و بزرگ مون ۴تا پسرام بدون اینکه تو این ایام کرونایی اذیت بشن، بیشتر وقتشون رو تو حیاط میگذرانند از ماسه بازی و بازی با خاک و گِل گرفته تا تاب بازی و دوچرخه سواری و...... همسرم خیلی آدم معتقدیه با این که یک معلم ساده هستند هیچ وقت از اوضاع بد اقتصادی شکایت نمی کنند. میگه همیشه برام سواله که مگر ممکنه خدا بنده خودش رو رها کنه؟! همسرم با اینکه در سن ۴ سالگی مادرش رو از دست داده اما خیلی آدم آرام و متینی هستند. همسرم با تحقیق، مذهب تشیع رو انتخاب کرده و واقعا میشه گفت یک شیعه ی واقعیه. همسرم قبل از سخنرانی های امام خامنه ای در مورد افزایش جمعیت، هیچ نظری در مورد تعداد بچه نداشت اما بعد از فرموده های مکرر ایشان این سه تا پسر رو به دنیا آوردیم خیلی عاشق بچه است و تا جایی که بتونه کمک میکنه مثلا بچه ها تا مقطع ابتدایی هستند تو مدرسه خودشون هستند و من دغدغه ای بابت انتخاب معلم و....ندارم ولی حفظ قرآن بچه ها و رسیدگی به تکالیفشون با خودم هست. من خیلی اطرافیان رو به آوردن بچه تشویق میکنم از بیان روایت گرفته تا بیان آسیب های تک فرزندی و....و موفق شدم تا حالا خواهرم رو ۴ تایی کنم و همچنین چند تا از دوستام رو. اطرافیان اصلا موافق نیستند ولی من خودم باید به فکر آینده ی خودم و بچه هام باشم و به خدا اعتماد کنم. من در تمام این سال ها هیچ کمکی نداشتم، چون همیشه از خانواده دور بودم. حالا هم از خدا ممنونم که تربیت ۴ بنده خودش رو به من سپرده، دعا کنید من این مسئولیت رو به نحو احسن انجام بدم، من هم برای شما دعا میکنم. 🌸✨✨
۳۷۵ دختری ۳۱ ساله بودم و از نظر جنسی خیلی درگیر بودم به پیشنهاد یکی از استادام و با اجازه از مرجع تقلیدم، پس از توضیح اوضاعم با جوان ۲۰ ساله ای ازدواج موقت کردم و کم کم اوضاع روانی و بدنی و تنشهای روحیم خوب شد. روزی در حرم یک امام زاده با آقا پسر در حال صحبت بودیم که نگهبانی ما رو گرفتن و پدرم از موضوع با خبر شدن و خیلی ناراحت😬 و رابطه ما تمام شد. بعد از یک هفته اون آقا پسر تنهایی اومد و با پدرم قرار صحبت گذاشت و منو از پدرم خواستگاری کرد❤️ولی پدرم خیلی مخالفت شدید کردن، یکی بخاطر سن پایین ایشون و دیگری اوضاع مالی که جز ماهیانه ۴۵ هزار تومان بیشتر پول نداشت و من که دختری ناز پرورده و تحمل فقر رو نداشتم رو، بهانه کردن😒 ولی مادرم که زنی بسیار فهمیده و خدا طلب هست و اعتماد به خداش زیاده بعد از تحقیق و استخاره با همه حرف زدن و همه رو راضی کردن دوستان، همسر من حتی پول خرید حلقه عروسی نداشتن و از استادشون قرض کردن و کت و شلوار خواستگاریشون هم قرضی بود تا این حد در فقر بودن... ولی هفته بعد از عقدمون هدیه ای شامل حالمون شد، و مجلس عروسی آبرومندی رو با اون پول گرفتیم همه تعجب میکردن از کار خدا🙏 عزیزان خواهر شوهر و مادر شوهرم تو روی خانواده ما ایستادن و هر حرف زشتی رو زدن ولی مادرم با آرامش کامل گفت هر چی خدا بخواد پیش میاد. الان ۱۱ سال از اون زمان گذشته و نه ارثی به ما رسیده و نه کیسه پولی نازل شده ولی با تلاشهای کوچک ما و برکت دادن اون توسط خالق، اون جوان فقیر یک خونه کوچیک و یه ماشین و دوتا بچه ناز داره و همه رو از الطاف خدا میدونه بعد از عروسی حامله شدم و رزق دخترم خیلی زیاد بود، بعد از زایمانم هم کربلا طلبیده شدیم و در یک هفته در ناباوری کامل هم اسکان مجانی نصیبمون شد و هم پول کربلا جور شد و در کربلا از امام حسین یک علی اکبر مثل پسر خودش خواستیم که خدا بهمون یک پسر هم داد که اونم رزق عجیبی داشت از خرید خونه و ماشین و... خلاصه دیگه بچه نیاوردیم تا این دوتا روی پاشون بیاستند ولی در اصل همسرم بچه نمی خواست چون سر اون دوتا از همه ی درس و کارش کلا افتاده بود و هر چی من اصرار بر بچه دوباره داشتم ایشون انکار میکرد تا اینکه با این کانال و مشاوراش آشنا شدم و فهمیدم کجای کارم اشتباه است😞😞😞 من از همسر بچه میخواستم ،نه از خدای او ❤️ از خدا خواستم و همسرم دلش بعد از ۱۰ سال سرسختی راضی شد☺️ آرزو داریم بتونم بچه هایی شیعه پرورش بدیم
👌 ‏عزیزی که می‌خوای حتما در راه خدا اربا اربا بشی، جهاد در راه خدا می‌خوای؟ ازدواج کن. ✍ | گندمک قصه‌گو
۱۸ ساله بودم و پر از انرژی نمیدونم چطوری شروع شد ولی از همون اوایل نیاز به همسر پیدا کردم. اینقدر حالم بد شده بود که تنها راه آرامشم گریه های شبانه و دعا کردن و توسل بود 😭😭 متاسفانه دچار وسواس شدید در عبادات شدم وضوهای چند باره، نمازهای پر از تکرار، غسل های طولانی، از من دختری افسرده و مضطرب ساخت. چون دختر کوچک خانواده بودم و به خاطر جو سنگین و اخلاق تند پدرم به هیچ عنوان حق سخن گفتن نداشتم چه برسه به اظهار نظر😔 دوتا خواهر بزرگتر از خودم تو خونه بودن و چون یکی از همون خواهرم ایده آل نگر بود، هر خواستگاری براش زنگ میزد یا مادرم جواب رد میاد یا خودش و اصلا به این فکر نکرد که خواهری از خودش کوچکتر داره که روز به روز بزرگتر میشه و نیاز به ازدواج داره الان که اینها رو مینویسم واقعا تداعی اون روزها برام دردناکه... پنج سال تمام درد کشیدم. وسواس، افسردگی، تنهایی، ترس و مهمتر از همه خواب های بی محتوا که صبح منو مجبور میکرد حمام کنم و صد بار یک غسل رو تکرار کردن، اما حتی یک دفعه، یک بار، مادرم چیزی نگفت. نه فهمید، نه همدردی کرد و نه حتی دعوا ۲۳ سالم شد و همسرم به خواستگاری اومدن ولی من تصمیم گرفته بودم دیگه هیچ خواستگاری راه ندم، زبونم بسته شد و بله رو گفتم ولی چه فایده!! اون موقع اصلا نیاز نداشتم چون به یک دختر درونگرای افسرده تبدیل شده بودم. بعد ازدواج خیلی از لحاظ عاطفی به همسرم وابسته شدم و با کمک کلاس گروهی وسواس درمانی و رابطه زناشویی وسواسم تموم شد اما خودتون متوجه هستین که چه آثار غیر قابل جبرانی برجا گذاشت. حالا که ۱۰ سال از اون ماجرا میگذره و داشتن چن تا بچه خستگی ها، بی حوصله گی ها، عصبانیت ها، زندگی مو مثل یک دریای متلاطم کرده با اینکه هر روز کار میکنم رو خودم، کتاب میخونم، مشاوره میگیرم ولی زخم های اون سال ها هیچ وقت التیام پیدا نمیکنه نمیدونم مادر و پدرم اون دنیا روشون میشه به من نگاه کنن و جواب اون پنج سال از بهترین سالهای زندگی مو چطوری میخوان بدن
📌 می‌توانیم برای ازدواج بچه‌هایمان اقدام کنیم، می‌گوییم: حالا باشد بعد. سربازی‌اش تمام شود ... دو تا برادر جلوتر از او هست... ازدواج مثل زاییدن است. به زن زائو نمی‌شود گفت: ... صبر کن هجده نفر بزایند بعد تو... 📌ممکن است هجده نفر بزایند این بمیرد. زایشگاه نوبتی نیست. باید دید چه کسی زود می‌زاید. آنکسی که به زاییدن نزدیک‌تر است باید اتاق زایمان برود ... 📌 گاهی وقت‌ها برادر دوم یا خواهر دوم اگر ازدواج نکند خطرناک است، دو تا برادر جلوتر است، خوب جلوتر باشد. نوبتی نیست. همه جا نوبت درست نیست.
⭕️💢 برادر حواست باشه، خدای دلار ۳۰ هزار تومنی، همون خدای دلار ۳ هزار تومنیه؛ ❌💢 نکنه ایمانت به رزاقیت خدا، متزلزل بشه! 💞✅ ازدواج کن، روزی زن و فرزند رو خودش ضمانت کرده... | فاطمه محبّی ⁦⁦🏴
🔶🔺 برای ۴سال دانشگاه رفتن از سال قبلش وقت می‌گذارید، کلاس می‌روید، استاد خصوصی می‌گیرید؛ به منظور یک عمر زندگی مشترک زمان بگذارید. | حاج میثم مطیعی
📌یکی از گناهان کبیره‌ی تمدن غرب این است که ازدواج و تشکیل خانواده را در چشم مردم سبک کرد. مثل لباس که عوض می‌کنند.
۴۰۴ به لطف الهی ۱۷ سالگی ازدواج کردم. از همون ابتدای ازدواجم شیرینیهای زیادی رو البته با سختی هایی تجربه کردم. محل کار همسرم تهران بود و دانشجو بودن و ما دیر به دیر همدیگر می دیدیم. ولی با این وجود لحظاتی که با هم بودیم شکر خداوند متعال بهترین لحظات زندگیمون بود. بالاخره بعد یک سال و نیم رفتیم خونه خودمون، ازهمون ابتدا دوست داشتم در امر فرزند آوری تاخیر نداشته باشیم ولی به دلیل بعضی مسائل ۳ سال طول کشید تا خداوند موهبت فرزند رو بهمون عنایت کنه، از همون ابتدای اومدنش کار همسرم بهتر شد که برکت قدم خوبش بود ولی بعد دو ماه متوجه شدیم فرزندم ناراحتی قلبی داره و باید عمل بشه... متاسفانه بعد از یک سال و نیم و بعد ۴ عملی که روی پسرم انجام شد، ایشون رو از دست دادیم😭😭😭 خدای مهربون خیلی کمکمون کرد و صبر بی شمار روزیمون کرد. ۸ ماه بعد دخترم رو باردار شدم که ایشون هم بسیار خوش روزی بودن، بعد از ۴ سال پسرم بدنیا اومد و کلی نشاط و شادی به خونمون آورد. تصمیم گرفتیم فاصله بچه هامون رو کمتر کنیم که یهو متوجه شدیم خدا یه نی نی دیگه داره روزیمون میکنه😉 به لطف الهی فاصله شون یک سال و نیم شد و پسرم سال ۹۶ بدنیا اومد و دخترم از اینکه دو تا برادر کوچولو داره خییلی خوشحال بود. البته نگهداری و پرورش سه تا بچه کوچک خیلی سخت بود ولی خدای متعال همیشه کمک حالمون بود تا اینکه متوجه شدم پسر بعدیم رو هم باردارم شکر خدا فاصله شون ۲ سال شد😄 الان شکر خدا بچه ها با هم بازی میکنن. و از کنار هم بودن لذت میبرن 💓 این رو هم بگم تمام زایمانهام سزارین بوده و امکان ۵ سزارین وجود داره فقط باید به خدای متعال توکل کرد و به اهل بیت معصومین توسل البته همسرم هم کارمند هستند و ما تلاش میکنیم توی زندگی قناعت داشته باشیم، هرچند روزی بچه ها به نحو احسن میرسه ما الحمدلله هیچ مشکل مالی نداریم و سعی میکنیم با توجه به هدف متعالی مون سختی ها رو نادیده بگیریم. خودم هم به عنوان مادر هم درسم رو میخونم و الان در مقطع ارشد هستم. همین طور کلاسای تربیتی شرکت میکنم. همسرم هم در رشته مهندسی مشغول به تحصیل هستن. با توجه به امر رهبری و اطاعت از فرامین شون از خداوند متعال درخواست داریم باز هم نعماتش و بندگان خوبش رو به ما عنایت کنه و ما رو لایق تربیت سربازان امام زمان قرار بده از مخاطبین محترم هم عاجزانه میخوام فرزند آوری رو به تاخیر نندازن و ترسی به دلشون راه ندن چرا که خداوند متعال همیشه پشت و پناهتون هست و امدادهای خودش رو به موقع میرسونه ما رو هم از دعای خیرتون در امر تربیت فرزندان علوی و فاطمی بی نصیب نگذارین🌺🌺🌺
✴️ خرید عقدمان یک حلقه‌ی نهصد تومانی بود برای من؛ همین و بس. بعد از عقد، رفتیم حرم. بعدش گل‌زار شهدا. شب هم شام خانه‌ی ما. صبح زود مهدی برگشت جبهه... ✳️ شهید مهدی زین‌الدین
🔻‏وقتی کسی تن به تعهد نداد! اولین آسیب رو به روح خودش وارد می‌کنه و دومی رو به روان. 🔺چون از اون به بعد راضی به تعهد و تأهل طولانی مدت نمی‌شه. 🤝 ازدواج یه تعهد و تأهل برای یک عمر زندگیه 👈 سید مارکو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 یکی از دستاویز لیبرال‌ها برای زدن در اسلام، سن عایشه در زمان ازدواج با پیامبر (ص) است 📌 به بهانه دوم شوال، سال ازدواج پیامبر گرامی اسلام با عایشه در سال ۱۳ بعثت 💥 اعتراف محقق اهل سنت الجزایری، بولحیه بوجمعه را : ✅ حدیث خردسالی عایشه وقت ازدواج با پیامبر عظیم‌الشأن اسلام ارواحنا له الفداه، حدیثی دروغین است و عایشه وقت زفاف ۱۸ ساله بود. ========================= کارگروه پژوهشی دروغ‌ها و خرافات ملحدین، تدوینگر: برادر M.R.V، مترجم: بانو موسوی @Zandiq_IQ7
📛 ‏اگه دو تا پسر شونزده ساله کف خیابون بزنن یه پسر سیزده ساله را بخاطر یه دختر بکشن، اسمش اتفاقه اما اگه همون دو تا پسر شونزده ساله برن خواستگاری اسمش میشه ‎ جل الخالق 💬 👈 مهندس_خبرنگار
🔰 ۲۰۳۰یونسکو، راه‌اندازی جنبش آموزش جنسی کودکانه که بدن عریان دختر و پسر بچه رو کشیده و اسمش رو گذاشته جنبش رهایی‌بخش (آموزش فمینیست شدن و همجنس‌‌بازی به کودکان). می‌گن و ازدواج در سن نوجوانی ممنوعه ولی این روش‌های منحط در مورد کودکان رو می‌پذیرن زنازادگی افسارگسیخته‌ی غربی انتهای مسیر آموزش‌های جنسی به کودکان است! به بهانه بیست و چهارم ژانویه، آموزش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این کلیپ برسه به دست پسرایی که اول راه‌اند و پسرایی که وسط راه گیر کردند... | 📽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎭 🔞 آنجلینا جولی و لیدی گاگا یا سرکه و آبلیمو؟ 🔻راه درست پاسخ به نیاز طبیعی بدن چیست؟ | 📽 هم آموزش می‌خواد! ✌جنبش مردمی حلال‌زاده‌ها 📡 @HalalZadeha
💐 هرگاه خواستگاری آمد، و از دین و امانت او راضی بودید، او را رد نکنید و گرنه فتنه و فساد بزرگی بپا می‌شود. | امام جواد -علیه‌السلام- 📒 | التهذیب، ج۷، ص۳۶۹
۵۵۸ من تو سن ۱۶ سالگی در سال ۹۱ ازدواج کردم، سال ۹۲ اولین بچم دنیا اومد، روز عید مبعث اسمشو محمد امین گذاشتم یعنی قبل از اینکه اصلا باردار بشم، مادرشوهرم چهارتا اسم انتخاب کرده بود، محمد امین، محمد متین محمد مبین و محمد معین بچه اولم ده ماهه بود، فهمیدم ۲ ماهه باردارم، مشکلات زیادی داشتم و استراحت مطلق بودم. ۷ ماهه بودم که فهمیدم غدد لنفاوی زیر گردنم خیلی بزرگ شده،فرستادن برای نمونه برداری... بچم ۸ ماهه دنیا اومد، صحیح و سالم حتی یک روزم تو دستگاه نبود. محمد متین زردی شدید داشت که دفع نمیشد، انقدر از این بچه که خیلی هم کوچک بود رگ گرفته بودن که دستهای کوچکش سوراخ شده بود. نمیفهمیدن چرا زردیش بالا می‌ره، بلاخره یک روز همسرم گفت که شیر بهش نده شاید مشکل از شیرت باشه اما من نمی‌توانستم به بچم شیر ندم، گریه میکردم دعوا با بقیه، بلاخره قبول کردم و شیر بهش ندادم، خوب شد. بلاخره جواب آزمایش خودم اومد، بله سرطان غدد لنفاوی، یک سال تمام شیمی درمانی کردم، نمیخوام از خاطرات بدش بگم که غول بسازم برا همه آسون نبود ولی غیر ممکن هم نبود، بماند با دوتا بچه کوچک تنها با حال مریض هر جور بود خدا کمک کرد و تمام شد. بعد از ۵ ماه که از شیمی درمانیم که تموم شد دوباره فهمیدم باردارم، اصلا گیج بودم دکتر گفته بود تا ۵ سال باردار نمیشم. 😓😓😓😓 دکترم خیلی بهم حرف زد چرا حامله شدی؟ گفتم مگه خودتون نگفتید که دیگه باردار نمیشم!! حرف های اطرافیان که میگفتن میخوای بچه عقب مونده بیاری؟ اینقدر حالمو بد کردن که میخواستم برم برا سقط... منتها نذر امام زمان کردم، مسجد جمکران رفتم شوهرم می گفت بچه ای که خدا داده خودشم مواظبش هست و حرف هاش قوت قلبم بود. بچه دنیا اومد صحیح و سالم چهار کیلو نیم بود بهش میگفتن پهلوون😅 اسمشو محمد مبین گذاشتم به حدی این بچه باهوش، با معرفت و با محبت هست که خدا بدونه یعنی تو خونه عصای دست منو پدر وحتی برادراشه اما من دختر خیلی دوست داشتم طوری که اطرافیانی که دختر داشتن به من پز میدادن که تو دختر دار نمیشی... دلم شکست رفتم امام رضا شبای قدر بود از امام رضا دختر خواستم، مبین دو سالش بود که باردار شدم. از همون اول به همه گفتم این بچم دختره، همه بهم میخندیدن... بله نازنین زهرای ما دنیا اومد... 😍😍 من الان ٢۶ سالمه و ۴ تا فرزند دارم، همه رو طبیعی دنیا آوردم، تو شهر خودم نیستم، اما خدا همه جا هست، همه جا کمکم بود. انقدر این بچه ها تو زندگی ما برکت داشتن که با دنیا اومدن هر کدوم روز به روز وضع زندگی ما بهتر می‌شد. ولی هنوز هم مستاجر هستیم، هر جا می‌رفتیم برا خونه چون جمعیت بالا بود به سختی خونه بهمون می‌دادن ولی هیچ وقت به خاطر این مسئله بچه هارو سرزنش نکردم. از وقتی دخترم دنیا اومد به حدی رابطه بین من و همسرم خوب شده که خدا بدونه، انقدر هوای مارو داره، همیشه میگم من از همسرم راضی ام، خدا هم راضی باشه... همسر من ناشنوا هست، اما من سالم هستم، بچه هام هم همه سالم هستن، انقدر خوبی داره که اصلا این موضوع به چشمم نمیاد. تو این ۱۰ سال یکبار هم به خاطر این موضوع بحث نداشتیم. همسرم تو کارش خیلی ماهر و حرفه ایه، به قول معروف استاده، به حدی نیتش پاکه که تا حالا دست همه ی برادراشو گرفته و از کنار ایشون، نون میخورن... اولش خیلی ها مسخره ش کردن و... ولی من همیشه میگم خدا یار باشد دشمن هزار باشد. میخوام بگم که همون اندازه که به خدا اعتماد داری خدا هم کمک می‌کنه، هیچ وقت به خدا ذره ای شک و تردید نداشته باشین. من همین الآنم قصد بارداری مجدد دارم، چون نمیخوام دخترم بدون خواهر بمونه.. هیچ وقت فکر نکنید شما مسئول آینده خورد و خوراک و خیلی چیزی های دیگه بچه تون هستین و با خودتون فکر کنید اگه من نباشم چی میشه، شما مسئولیت تعلیم و تربیت بچه هارو دارین. خدا همیشه هوای بنده هاشو داره، اون مواظب همه هست، حواسش جمعه... هیچ وقت به خاطر ترس از فقر و مشکلات این چنینی لذت مادر بودن رو از خودتون نگیرید. خدایی که قبل از تولد بچه، غذای اون رو آماده کرده، به نظرتون نمیتونه از پس بقیه نیاز هاش بربیاد؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥تنها ۹ درصد از ازدواج‌های ۴ سال و نیم اخیر، به طلاق ختم شده‌اند. دکتر یامین پور، معاون امور جوانان وزیر ورزش: طی حدود ۴.۵ سال اخیر دو میلیون و ۲۴۹ هزار ازدواج ثبت شده است، که از این میان ۲۰۲ هزار نفر طلاق گرفته‌اند. این میزان یعنی تقریبا ۹ درصد این ازدواج‌ها به طلاق منجر شده‌اند. 👈 خدا را شکر که بالاخره یک نفر آمار واقعی طلاق رو رسانه ای کرد. ما که هرچه می گفتیم در ارائه آمار طلاق خطای محاسباتی وجود دارد، کسی توجهی نمی کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ✅ ازدواج‌ آسان دو پزشک‌ جوان... 👌مهریه عروس خانم ۳۱۳ عمل جراحی رایگان برای نیازمندان