#تجربه_من ۲۵۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
۱۴ سالم بود، تازه رفته بودم اول دبیرستان که ازدواج کردم. ۱۶ سالم تمام نشده بود که پسر اولم به دنیا اومد. و به فاصله ۳/۵ سال پسر دوم ☺️
بعد از اینکه فرزند دومم ۳ ساله شد دوم و سوم دبیرستان متفرقه خوندم که متوجه شدم فرزند سوم رو خدا عنایت کرده...
اون زمان همه اطرافیان به چشم یه آدم بی فرهنگ نگاهم میکردن که سومی رو دارم میارم. ولی من که از اول خودم موافق ۳تا بچه بودم خوشحال بودم و نظر دیگران برام اهمیت نداشت. برای همین هر چی اطرافیان گفتن لوله هات ببند، قبول نکردم.
وقتی پسر چهارم به فاصله ۲ سال و ۸ ماه به دنیا اومد، دیگه خودمم فکر کردم راهی جز عقیم سازی ندارم.
تو دهه هفتاد که همه میگفتن ۱ دونه یا ۲ تا من ۴ تا آورده بودم😊
تو سن ۲۶ سالگی تحت تاثیر شرایط جامعه، پذیرفتم که دیگه کافیه 😔
بعد از ۴ سالگی پسر چهارمم درس رو ادامه دادم تا لیسانس ولی همه رو غیر حضوری خوندم که پیش بچه ها باشم.
خدایی ازشون کم نذاشتم الحمد لله.
به لطف خدا هر ۴ تاشون نخبه هستن، حافظ قرآن، مدال آور، مومن، مسئولیت پذیر، درس خون و کاری و شکر خدا جزء بچه های موفق اند.
برای ازدواجشون به جامعه نگاه نکردم و همونطور که دین ما توصیه کرده به موقع اقدام کردم. و الان تو سن ۴۶ سالگی ۳ تا عروس گل دارم و ۳ تا نوه شیرین😍
خواستم به عزیزان کانال بگم هم فرزند آوری مهم هست هم به موقع زمینه ازدواج بچه ها رو فراهم کردن...
سختگیری نکردن در ازدواج بچه ها و البته از همون سنین پایین جوری تربیت بشن که یه پدر و مادر نمونه در آینده باشن ان شاء الله.
و اما تجربه تلخ من
اشتباه در بستن لوله هام😔
که اگر نکرده بودم بعد از فرمان آقا با
وجود عروس و نوه حتما باردار میشدم.
هم خودم هم همسرم به شدت پشیمون شدیم حتی دکتر هم رفتم ولی گفت راهی نداره...
🌸🍃🌸🍃🌸
#تجربه_من ۲۷۷
#فرزندآوری
#غربالگری
#عقیم_سازی
من یه خانم ۴۵ ساله هستم. ۲۷ سالگی ازدواج کردم و ۳۰ سالگی پسرمو بدنیا آوردم. بارداری فوق العاده سخت داشتم در ۴ ماه اول بارداری میگرن شدید میگرفتم و بعد از بدنیا آوردن پسرم بعلت بی تجربگی تا ۳ ماه دچار زخم شدید سینه شدم که هر بار که بچه معصوم برای شیر خوردن گریه میکرد من هم برای شیر دادن گریه میکردم. واقعا یه شکنجه بود.
وقتی پسرم ۵ ساله شد تصمیم گرفتم بچه ی دوم رو برای کمک به تنهایی پسرم بدنیا بیارم. چشمتون روز بد نبینه به غیر از ۴ ماه میگرن اول بارداری بخاطر بیماری ناگهانی پدرم و احتمال فوتشون، از ناراحتی زیاد بدنبال بقیه چکاپهای باردای نرفتم و وقتی بعد از یه وقفه به سراغ این چکاپها رفتم آزمایش نشون داده بود جنین من مشکوک به سندرم دان است و باید آمینو سنتز میشده که بخاطر وقفه در انجام آزمایشات از زمان آمینوسنتز گذشته و دیگه نمیشه کاری کرد. خلاصه از استرس زیاد، قند بارداری هم گرفتم. و با استرس زیاد دختر گلم بدنیا آمد سالم...
اما من بزرگترین اشتباه زندگیمو انجام دادم و بخاطر سختیهای بد دوران بارداری مخصوصا سر دخترم تصمیم به بستن لوله هام گرفتم و همسرمو هم متقاعد کردم و ایشون که مشکلات دوران بارداریمو دیده بود برخلاف میلشون، رضایت داد. الان الحمدالله دوتا دسته گل دارم چه در سلامت چه در تربیت ولی نادم و پشیمانم که این چه کاری بود که با خودم کردم؟!😔 خیلی تلاش کردم و دنبال راه حلهای متعددی من جمله آوردن بچه افتادم ولی هر کدام سختیهای خودشو داره... مثلا عمل برای باز کردن هم هزینه ی خیلی زیادی داره و هم عملهای سختی داره که دیگه از عهده و تحمل بنده با این سن و سال برنمیاد.
الان منو بچه ها و همسر همه با هم غصه میخوریم که از نعمت بچه ی بیشتر محرومیم. و این پشیمانی تا ابد با من هست.
سختیها هر چند زیاد و دشوار بلاخره تموم میشه ولی نباید در بحرانها تصمیم عجولانه گرفت که قابل جبران نیست.
من همیشه با خواندن تجارب دوستان در این کانال یاد اشتباه خودم می افتم که اگر انجام نداده بودم الان مثل خیلی از دوستانم، بچه ی سوم وچهارم هم آورده بودم و کلی شادی و نشاط به بچه هام و زندگیم هدیه داده بودم. اما خوشحالم که میبینم الحمدالله هستند کسانی که در زندگی به جا و به موقع تصمیمات درست میگیرند. گفتم شاید تجربه ی تلخ من درس عبرتی باشه برای دیگران...
💐🍃🌸✨
#تجربه_من ۲۸۸
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
#وازکتومی
من ۱۸ سالگی ازدواج کردم و پنج ماه بعد از ازدواجمون باردار شدم از همون روزهای اول بارداری، از مامانم گرفته تا مادرشوهرم همه انتظار داشتن پسر بدنیا بیارم، خلاصه خدا بهمون دختر داد، بعد هفت سال مجددا همسرمو راضی کردم که دوباره بچه دار بشیم، البته اینو بگم که همسرم خدا رو شکر هیچ وقت چیزی نمیگفتن در مورد جنسیت بچه و همیشه حمایتم میکرد، فقط میگفت سالم باشه چه فرقی میکنه...
بعد از هفت سال که دوباره باردار شدم بازم دختر دار شدم، از وقتی دختر دومیم بدنیا اومد بجای شکر خدا، مرتب گریه میکردم که چرا خدا به من پسر نداده، رفتارهای فامیل هم خیلی اذیتم میکرد، اون موقع ها هم شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" رو زیاد می گفتن و روی منی که فکر میکردم دختر زا هستم تاثیر زیادی داشت، تا اینکه در سال ۸۷ همسرمو وادار کردم بره وازکتومی کنه، بنده خدا هم رفت خودشو ناقص کرد، از همون لحظه ای که این عمل رو انجام داد. هردومون، خصوصا من پشیمون و عذاب وجدان گرفته بودم چرا که بخاطر حرفهای مردم شوهرمو فرستادم، خودشو عقیم کنه...
خلاصه چند سال گذشت و دختر بزرگم در سن ۱۷ سالگی ازدواج کردو هزار کیلومتر از ما دور شد. بعد از ازدواج دخترم، بیشتر تنها و افسرده شدم، دختر دومم هم شب و روز گریه میکرد چرا تنها موندم ...
خلاصه شوهرمو مجبور کردم بعد از ۹ سال وازکتومی، بره عمل بازگشت رو انجام بده، همسرم سال ۹۶ در بیمارستان شهدای تجریش این عمل رو رایگان انجام داد. عملش میکروسکوپی و حدود دوسه ساعت طول کشید، وقتی عمل کرد خیلی خوشحال بودم که میتونیم دوباره بچه دار بشیم، اما نشد. بعد فهمیدیم واریکوسل دوطرفه داره، بازم رفت اتاق عمل الان که حدود سه سال از عمل برگشتش میگذره طبق آخرین آزمایش، اسپرم داره ولی هنوز حرکتش کمه و هنوز نتونستم باردار بشم، حوصله هزینه های ناباروری و این موسسات رو ندارم، سن خودم داره به چهل میرسه اما هنوز به رحمت الهی امیدوارم.
فقط خواستم اینو به همه عزیزان بگم که هیچ وقت ناشکری نکنند و هیچ وقت بخاطر حرف مردم زندگی و جوانی شونو از دست ندن. هزاران بار توبه کردم امیدوارم خداوند منو ببخشه و با دعای شما عزیزان بازم صاحب فرزند بشم.
شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند😔🤚
🍃💐🍃💐
#تجربه_من ۲۹۲
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
وقتی پیامی که درباره پیشنهاد عقیم سازی بود، خوندم، یاد خودم افتادم واقعا همینطوریه؛ وقتی به دکترم گفتم میخوام لوله هامو ببندم خیلی استقبال کرد با وجود اینکه من هنوز ۳۵ سال داشتم و الان خیلی افسوس میخورم که چرا هیچ کس مخالفت نکرد و منو از تصمیمم منصرف نکرد😔
البته همه اینطور نیستن ولی وقتی بچه چهارمم رو باردار بودم موقع سونوگرافی تو بیمارستان و دکتر هر وقت میخواستم بگم چهارمیه خجالت میکشیدم و همه با تعجب برخورد میکردند انگار یه جرمی مرتکب شده بودم 😳😔
اطرافیان از پدر و مادر بگیر تا مادر شوهر و پدرشوهر که دیگه هیچی اصلا با خجالت و ترس آنها رو از بارداریم سومی و چهارمی باخبر کردم، فامیل هم که دیگه معلومه نگاه های تمسخر آمیز و پر سرزنش😢 خلاصه که فکر کنید در دوران بارداری که یک خانم باید بهش آرامش بدن باید به چه چیزایی فکر میکردم.
واقعا هنوز خیلی طول میکشه تا این باور غلط فرزند کمتر.....از ذهن مردم پاک بشه، من به عنوان یک خانم که با این عقاید غلط اطرافیان جنگیدم و پیشقدم فرزندآوری شدم واقعا کار سختیه😅 اما شدنیه...
من که از دومین بچه ام همش اینو شنیدم دیگه بسه!! 😳 الانم از کاری که تحت تاثیر حرف دیگران(بستن لوله ها) کردم شدیدا پشیمونم. بچه داری راحت نیست ولی شیرینه با همه سختیاش.
البته من چون پسر اول و دومم به فاصله دو سال به دنیا آمدند و بچه اول (چون خودمون تجربه نداشتیم) خیلی گریه و بیقراری میکرد و شیطنت داشت همش میترسیدم شاید اگر خدا دومی رو به اون سرعت بهم نمیداد دیگه به بچه دار شدن فکر نمیکردم ولی الحمدلله پسر دومم فوق العاده آروم بود به لطف خدا🙏 بعد اون دوتا، دیگه همه میگفتن مواظب باش دیگه بسه نیاری (از سر دلسوزی) خیلی اذیت شدی.
همین حرفا باعث شد ۸ سال به بچه دار شدن فکر نکنیم اما بعد اون خودم خیلی دلم بچه میخواست ولی متاسفانه بارداری سومم در ماه دوم به دلیل از کار افتادن قلب جنین سقط شد😢 و اینجا بود که خدا به من فهموند همه چیز به خواست خداست نه خواست بنده ها تا خداوند نخواد هیچ موجودی پا به این دنیا نمیذاره، دیگه بیصبرانه منتظر نی نی کوچولو بودم. حس کسایی که بچه دار نمیشن رو داشتم تا اینکه سومین فرزندم با فاصله ۱۰ سال از دومی به دنیا اومد و خدا وقتی دخترم ۲ سال و نیمه بود، پسر کوچولومونو هدیه داد.
الان به لطف و عنایت خدا پسر اولم ۱۶،دومی ۱۴، دخترمون ۴/۵ سال و نیم و پسر کوچولومون ۲ سالشه.
خدارو شکر میکنم با این کانال آشنا شدم دیگه وقتی پیاما رو میخونم میبینم خیلیا مثل من هستن😊
خواهش میکنم:
١. به خاطر حرف دیگران، از فرزندآوری جلوگیری نکنید.
۲. من هر دو نوعشو داشتم. بچه ها با فاصله کم و زیاد، باور کنید فاصله کم خیلی بهتر از زیاده
۳. وقتی آدم بچه دار میبینید کمکش کنید. هیچ کس دلش نمیخواد خدایی نکرده بچه هاش با شیطنتشون برای کسی مزاحمت ایجاد کنن 😉 چه میشه کرد بچه هستن دیگه😀
۴. هیچوقت کاری رو نکنید که بعدش پشیمون بشید و راه برگشتی نداشته باشید (عقیم سازی)😔
#تجربه_من ۲۴۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
#معرفی_پزشک
#برکات_فرزندآوری
من ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم. همون سال دیپلم گرفتم و سال بعدش دانشگاه قبول شدم. در ۲۰ سالگی دختر عزیزم با یک بارداری بسیار سخت و طاقت فرسا بدنیا اومد. اون سالها شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" تبلیغ می شد. من عاشق بچه بودم ولی تبلیغات و شرایط مالی باعث میشد که حتی جرات نکنم به همسرم بگم که فرزند دیگری بیاریم.
همسرم کلا با بچه مخالف بود و من رو تشویق میکرد تا دکترا بگیرم و وارد بازار کار بشم ولی من دوست نداشتم. تا ۵ سالگی دخترم صبر کردم بالاخره همسرجان با بی میلی راضی شد، اما حالا خدا نمیخواست. قبلش بابای بچه نمیخواست، دو سال دویدم دنبال بچه تا با نذر و نیاز دومی رو باردار شدم. خبر بارداریم اصلا همسرم رو خوشحال نکرد😔 حتی مامانم گفت تو سر اولی خیلی اذیت شدی، میخواستی چکار بچه!
خواهرشوهرم حامله نمیشد و مادر شوهرم مدام غر میزد همه یدونه دارن چه خبره حالا😳😳 و من در کنار ویار و حال بدم، غصه میخوردم و دم نمیزدم تا پسر عزیزم بدنیا اومد.
در طول مدت بارداریم برای خواهر شوهرم دعا کردم و الان پسرش با پسرم دوستان خوبی هستند😄
خب پر واضحه که باید دکان رو تعطیل میکردم دیگه😱😱 ولی عشق به بچه را کجای دلم میگذاشتم. از خدا یواشکی میخواستم که خدایا تو اگه بخوای میشه کمکم کن من ۴تا بچه میخوام آخه😕
باورتون نمیشه تولد ۳۰ سالگیم گریه کردم😔 آخه ۳۰ سالم بود و من فقط یک دختر ۱۰ ساله و یک پسر ۳ ساله داشتم، با شوهری متنفر از بارداری...
خدای مهربان دعام رو قبول کرد میدونین کی؟ وقتی پسرم ۱۰ ساله بود. واقعا نمیدونم چطور شد، فقط بیبی چکم مثبت بود در ۳۷ سالگی، ذوق مرگ بودم ولی چطور به همسرم بگم😱😱 چشمتون روز بد نبینه، در واقع شوک بزرگی برای کل خانواده بود. دخترم گریه میکرد الان خواستگار زنگ بزنه بپرسه چند نفرین آبرومون میره😳 شوهرم که تا ۵ ماهگی میگفت بریم سقط کنیم. خلاصه مجبور شدم یه کودتای خانوادگی انجام بدم تا همه دهناشون رو ببندن👹😈 و دختر نازنینم پا به این دنیا گذاشت.
تو اتاق عمل، همسرم از دکتر خواست که عمل بستن لوله ها رو برام انجام بده، من هم راضی شدم چون توان مقابله با اینهمه آدم رو نداشتم. بهرحال خوشحال بودم، چون حالا لااقل ۳ تا بچه داشتم. ولی از اونجایی که خدا همه رو امتحان میکنه، دختر زیبای من با اون مژه های بلند و خوشگلش مریض بود، بعد دوماه فهمیدیم نصف قلب نداره😪😪 مثل یک پتک بود حرف دکتر برامون، تمام خاطرات دوران بارداریم از جلوی چشمام گذشتن همه امواج منفی و ناشکریها، خدای من تو میدونی که من عاشق بچم و در تنهایی کنج دلم چقدر شاکر تو بودم🙏🙏
راضی بودم به رضای خدا و در ۵ ماهگی دختر عزیزم میهمان حضرت علی اصغر شد. فقط شوهرم میدانست که چه کرده و چه شده، من که بعد از ۱۸ سال از اولین فرزندم دوباره سیسمونی خریده بودم، با بهت و حیرت به اونها نگاه میکردم و به دنبال بچه گمشدم بودم.
پسر و دختر بزرگم خیلی حالشان بد بود 😟 او با همه مریضیش صفا و عشق خونه مون بود💔 ما رو افسرده کرد و رفت.
وقتی دکتر زنانم خانم دکتر آل یاسین عزیزم که زحمت همه بچه های من با ایشون بود، متوجه شدند. گفتن ناراحتی نداره بیا برات IVF میکنم. من تازه یادم افتاد که ای وای من لوله هام رو بستم😱پس آرزوی ۴بچه و....
خلاصه همسرم برای اولین بار آرزوی بچه کرد و با خوشحالی و طیب خاطر ما رفتیم این عمل را انجام دادیم و در سالگرد فوت دختر عزیزم و در عید سعید غدیر خدا یک جعبه کادویی بزرگ به ما هدیه داد. میدونین چی؟! یک دختر و یک پسر ناز👩👱♂️ وقتی دیدمشون و حتی الان که براتون مینویسم زار زدم😭😭 خدا منو به آرزوم رسونده بود😍خدایا عاشقتم🙏
حالا الان در ۴۴ سالگی، دوقلوهام امسال به مدرسه میرن. پسرم سالهای آخر دبیرستانش را میگذرونه و از همه مهمتر در انتظار نوه عزیزم هستم. خانواده ای خوشحال دارم و همسرم شرمنده از گذشته، بوجود فرزندانش افتخار میکنه.
چند شب پیش خاطراتمان را مرور میکردیم با هر بچه ای خانه ای بزرگتر خریدیم و ماشین بهتر گرفتیم. دکترا گرفتیم و با قدم فرزند از دست رفتمان بزرگ شدیم، صبور شدیم و دنیا را طور دیگر دیدیم.
بچه ها دور از جان همه عزیزان حتی اگر از دست بروند باز هم برای ما اجر و پاداش مزد دارند.
امیدوارم خداوند نعمت مادر شدن رو به همه عطا کند و فرزندانمان را سربازان ولایت قرار دهد🌹