✳️ همهٔ مسیر را دویده بود! 🔻 روزی با [شهید] عباس بابایی سوار موتورسیکلت بودیم. تا مقصد، چند کیلومتری مانده بود. ناگهان عباس گفت: «دایی، نگه دار!» متوجه پیرمردی شدم که پیاده در مسیر می‌رفت. عباس پیاده شد و از پیرمرد خواست که پشت سر من، سوار موتور شود. پس از سوار شدن پیرمرد، بابایی گفت: دایی جان، شما ایشان را برسانید. خودم بقیهٔ راه را پیاده می‌آیم. پیرمرد را به مقصد رساندم. خواستم برگردم تا عباس را سوار کنم، ولی هنوز چند متری نرفته بودم که دیدم عباس دوان‌دوان رسید. برای آنکه من به زحمت نیفتم و برنگردم، همهٔ مسیر را دویده بود. 📚 از کتاب ؛ سیری در سیرهٔ فرماندهان دفاع مقدس 📖 ص ۲۲۶ #⃣ ❤️