♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_10
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
کلاس تموم شده بود و دور استاد طبق معمول شلوغ بود و بچه ها داشتن درباره درس سوال میپرسیدن،کیفمو برداشتم و با طناز از کلاس خارج شدیم
طناز:دیبا تو عقل تو کلت نیست؟
وسط کلاس پرتو نقاشی میکشی؟من و باش فکر میکردم داری نت برمیداااااری و الا قبل پرتو خودم از کلاس پرتت میکردم بیرون
اع.. اع ...اع..
دختره ی چش سفید به استاد میگه میخاید من برم بیروون؟
من جای استاد بودم درو وا میکردمـمیگفتم خیر پیش
قبل اینکه دوباره شروع به غر زدن بکنه گفتم
-طناز تروخدا یه نفس بگیر،یه ریز داری غرغر میکنی...خداروشکر تو جای استاد نبودی
تو که وضعیت منو میدونی
من الان...
هنوز حرفم تموم نشده بود که کسی فامیلیمو صدا کرد:
-خانم شریف
برگشتم به سمت صدا،آقای اقبال یکی از هم کلاسی هامون بود
+بــله؟
-سلام خوب هستید؟
و روبه طناز: سلام خانم سبحانی
هر دو جوابشو دادیم که گفت:خانم شریف میتونم چند لحظه ای وقتتون و بگیرم
نگاهی به طناز کردم و گفتم:
-من امروز واقعا خیلی عجله دارم آقای اقبال
اگر کارتون خیلی واجب نیست بمونه برای روز بعد
-فقط چند لحظه
بالاجبار سری تکون دادم...
همون موقع طناز خداحافظی کرد و گفت برادرش اومده دنبالش و باید بره
منتظر بودم اقبال حرفشو بزنه تا برم به بدبختیام برسم اما مثل اینکه قصد حرف زدن نداشت
+من خیلی کار دارم آقای اقبال
واقعا در شرایطی نیستم که وقتمو تلف کنم
-راستش من جزوه های این جلساتی که نبودید وبراتون نوشتم ،گفتم شاید وقت نکنید بنویسید،وقتتونو گرفتم که جزوه هارو بدم خدمتتون
متعجب و گیج نگاهش کردم...
تو دلم گفتم مگه خودم چلاغم ،به چه مناسب جزوه نوشتی اوردی برای من؟
+برای من جزوه نوشتید؟چرا؟
بلــه ای گفت و جزوه هارو به سمتم گرفت
-گفتم شاید سرتون شلوغ باشه وبه خاطر همین نوشتم براتون
سری تکون دادم و گفتم ممنون آقای اقبال
نیازی به این کار نیست واقعا، من خودم جزوه هامو کامل میکنم،ممنون واقعا
-نـه،خواهش میکنم خانم شریف
من این جزوه هارو به خاطر شخص شما نوشتم
واقعا ناراحت میشم اگه ازم نگیرید
من به اندازه ی یه جزوه ناقابل هم پیش شما ارزش ندارم ینی
+آخــہ...
-خواهش میکنم خانم شریف
به کل گیج شده بودم،دوست داشتم کلمو بکوبم به دیوار
مجبوری جزوه هارو از دستش گرفتم و تشکر کردم
-لطف بزرگی کردید آقای اقبال،ممنون
دیگـه با اجازتون
-خواهش میکنم،انجام وظیفه است
زیر لب خداحافظ کردم و پا تند کردم به سمت خروجی دانشگاه و جزوه های اقبال رو چپوندم تو کیفم تا چشمم بهشون نیوفتـه
معلوم نیست چی با خودش فکر کرده برای من جزوه نوشته اورده
و تا زمانی که به خونـه برسم یک ریز زیر لب با خودم غر میزدم
🖋
#بانومیم
🌍
eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab