♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_14
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
استاد پرتو مچم رو برای بار سوم گرفت ...
مدام سعی میکردم حواسم به درس و کلاس باشه اما انگار متوجه شده بود که این روزها تنها جسمم در کلاس حضور داره و درست زمانی که که حواسم پرت شد اسمم رو صدا زده بود تا جواب سوالش رو بدم...
با ضربه ی محکمی که طناز به پام زد آخی گفتم و عصبی نگاهش کردم که با چشمـ به روبه رو اشاره کرد
آه از نهادم بلند شد...
استاد بود که با اخمی غلیظ نگاهم میکرد
کارم از خجالت و شرمساری گذشته بود
مطمئن بودم که این بار حتما حذفم میکنه تا درس عبرتی باشم برای سایرین!
اما سری به نشونه ی تاسف تکون داد و گفت:
خانم شریف جزوتونو بیارید ببینم تا کجا درس دادم...
دهنم از تعجب باز مونده بود،طناز هم چشماش قد دوتا پرتقال شده بود...
هیچکس باورش نمیشد که استاد وسط تدریس اسمم و بااون حجم از جدیت صدا کنه و همچین درخواست مزخرفی داشته باشه...
بلند شدم و جزوه ی نصفه نیممو دستـ گرفتمـ وبه سمت استاد رفتم که پشت میز نشسته بود...
موشکافانه نگام میکرد!
زیر لب معذرت خواهی کردم و جزوه رو روی میز گذاشتم
خواستم برگردم که وبا صدای آرومی که فقط خودمـ بشنوم گفت:
-خانم شریف،بعد از کلاس تشریف بیارید اتاق من،باهاتون کار دارم
کارم تموم شد...لطف بزرگی کرد و جلوی جمع عذرمو نخواست و از کلاس پرتم نکرد بیرون
ولی پر واضح بود که میخواست بهم بگه که دیگه تو هیچ کدومـ از کلاسام نبینمت...
وا رفته و داغون روی صندلی نشستم...
دیگه مهم نبود که حواسم و به درس جمع کنم یا نه...
اگه روم میشد همون لحظه از کلاس بیرون میرفتم
طناز با احتیاط کنار کلاسورم نوشت چت شد؟چرا شبیه ماست وا رفته شدی؟
در جوابش نوشتم:
دیگه سر کلاسای استاد پرتو باید تنهایی بیای :)
با تعجب نگام کرد که یعنی چی؟
منم در جواب شونه ای بالا انداختم...
بعد از تموم شدن تایم کلاس از طناز خواستم که بره و منتظر من نمونه...
دیگه بهش نگفتم که استاد پرتو ازم خواسته که بعد کلاس برم پیشش تا محترمانه عذرم و بخواد اما مثل اینکه موضوع فقط این نبود...
تقه ای به در باز اتاق مدیر گروه که همون اتاق استاد پرتو بود زدم و منتظر شدم...
سربلند کرد و با دیدنم بدون حرف و با دست اشاره کرد که برم داخل...
🌍
eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab