ناامید شده بودم..روی بدنش دنبال نشانه های خاص می گشتم..حمید یک ماه گرفتگی سمت چپ گردنش داشت ، ولی الان اثری از آن ماه گرفتگی نبود..
بهانه ی دلم جور شده بود..
عقب رفتم و روی یک سکو ایستادم و گفتم: این شوهر من نیست..این حمید من نیست..حمید من روی گردنش ماه گرفتگی داشت..ولی الان اون ماه گرفتگی نیست..
🍂
بابا من را همان بالای سکو بغل کرد و با گریه و صدایی گرفته گفت:" از بدنش خون رفته، برای همین اثر ماه گرفتگی ناپدید شده".😭
بعد بابا به بالای تابوت رفت ..بند کفن را باز کرد و گفت:" فرزانه بیا بیین..همه جای بدنش ترکش خورده الا سینه اش که سالم مونده"..
تا این را گفت، دوباره به بالای تابوت رفتم..یاد حرف حمید افتادم که در مجالس امام حسین محکم سینه می زد و می گفت:" این سینه هیچ وقت نمیسوزه"🌹
همه جای پیکر تیر و ترکش خورده بود..شکم، پاها، دست ها، گردن، صورت..همه جا..به جز سینه که کاملا سالم مانده بود
دست لرزانم را روی سینه اش گذاشتم..دلم می خواست تپش قلب داشته باشد..زیر دستم حس کنم که هنوز قلب حمید من زنده است..ولی هیچ خبری نبود..هیچ واکنشی نشان نمی داد..
😭
سخت ترین لحظات برای یک همسر، همین لحظات است..قلبی که یک عمر برای تو تپیده، حالا دیگر هیچ نبضی..هیچ حرکتی..هیچ حرارتی نداشته باشد..
💚قلب حمید من از حرکت بازایستاده بود..همان قلبی که روز خواستگاری به من گفته بود:
" عشق اول این قلب خداست...
عشق دومش امام حسین است....
و شما عشق سوم من هستی..
✍ادامه دارد...
🌷۲۷۳
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean