📚 🔸"میترا آن روز روزه گرفت از مادرش خواست افطاری درست کند، میخواست دوستانش را برای افطاری دعوت کند میترا تصمیم بزرگی گرفته بود. او میخواست سر سفره برای همه از تصمیمش بگوید... 🔸همه چیز برای افطار آماده شده بود، سفره زیبایی داخل اتاق پهن بود و روی آن نان شیر خرما و قورمه سبزی خودنمایی می کرد چیزی به اذان مغرب نمانده بود. دوستان میترا هنوز نرسیده بودند همه اعضای خانواده دور سفره منتظر آنها بودند. اذان گفته شد و آنها نیامدند میترا خیلی ناراحت شد مادرش به او دلداری داد: عیبی نداره دخترم تو روزه تو افطار کن. 🔸 "میترا با نان و شیر و خرما افطار کرد و گفت: افطار امام علی چیزی بیشتر از نون و نمک نبود. میترا خیلی جدی و محکم صحبت می کرد بعد از افطار به تک تک اعضای خانواده رو کرد و گفت از امشب به بعد اسم من زینبه از این به بعد به من میترا نگید مادرش با خوشحالی صورت زینب را بوسید و بقیه اعضای خانواده هم به او تبریک گفتند. 🔸 میترا دختری در خانواده مذهبی بود چون پدرش به اسمهای اصیل ایرانی علاقه داشت؛ مادربزرگش اسم او را میترا گذاشت. 🔸 اما هرچه میترا بزرگتر میشد عشق و علاقه اش به اهل بیت و امام حسین بیشتر می شد. او آن قدر را دوست داشت که تصمیم گرفت اسم خودش را تغییر بدهد. او میخواست زینب باشد چون الگوی زندگی اش حضرت زینب بود. 📕 برشی از کتاب 🔻به ما بپیوندید🔻 کتاب رسان | شبکه کشوری توزیع کتاب📚 @ketabresan