🔸 صبح روز پنجم قبل از طلوع آفتاب نمازم را خواندم با همسفر شهیدم آخرین وداع را انجام دادم و دوباره به راه افتادم. حوالی ساعت ۱۰ صبح بود که بوته‌ای با برگ‌های سبز توجه‌ام را جلب کرد. 🔸 به طرف آن رفتم یک بوته کوچک خار بود که در کنار ساقه‌ها و قبل از تیغه‌های تیز و بلندش چیزی شبیه به برگ سبز وجود داشت. می‌دانستم که اگر این خار بوته سبز را به دهان بگیرم ممکن است باعث زخمی شدن دهانم شود، ولی به قدری گرسنه و مخصوصاً تشنه بودم که نتوانستم جلو‌ی خودم را بگیرم. 🔸با کمک فک‌هایم ساقه‌ای از این بوته را کندم. آن را با زبان به داخل دهانم کشیدم تیغ ها، تمام دهان، لب و زبانم را زخم کردند و خون از آنها جاری شد با سختی یک ساقه دیگر را هم خوردم تیغ ها واقعاً آزارم می‌دادند. 📗 برشی از کتاب قلب زمین مال ماست 🔻به ما بپیوندید🔻 کتاب رسان | شبکه کشوری توزیع کتاب📚 @ketabresan