گاهی روایت هایی می آیند که شرحشان درد است؛ درد واقعی.. دردهایی نشسته بر شانه های واقعیت و واقعیت گرایی.😢
تارشان از غرور است و پودشان از رنج مدام رج می خورد.
این که می گویم غرور، واقعا غرور است. همان سرِ افراشته و قلبِ مطمئن. اوج غرور است که زن باشی و طوری پای کار بمانی که جز تو از هیچ کس برنیاید.
می بینی و می مانی و دم نمی زنی تا خون بشود به دلت.💔
حوض خون همان خونِ دل است..
📖| برگی از
#کتاب
چند دقیقه آرام می شدم، دوباره با دیدن لباسی ترکش خورده به مادرهای شهدا نگاه می کردم و می زدم زیر گریه😭. غصهٔ دو سه سال جنگ و ترس از ماندن زیر آوار، گوشهٔ دلم بود😢. ولی دیدن لباس های خونی هزار برابر سخت تر از آن همه ترس و اضطراب بود. آن روز آن قدر گریه کردم که چشم هایم شدند کاسه خون........
#حوض_خون
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔶برای سفارش کتاب پیام دهید
@rezvan_admin76
@ketabrezvan