eitaa logo
📚کتابسرای رضوان🇵🇸
327 دنبال‌کننده
413 عکس
22 ویدیو
0 فایل
🔶️تو این کانال سعی میکنیم کتابای خوبی بهت معرفی کنیم و هرجای ایران باشی به دستت برسونیم تا تو هم از خوندنشون لذت ببری📚 برای سفارش کتابا من اینجام👇 سید محمدامین نجیبی @rezvan_admin76 کانال رضایت مشتریان @rezvan_ketab
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی روایت هایی می آیند که شرحشان درد است؛ درد واقعی.. دردهایی نشسته بر شانه های واقعیت و واقعیت گرایی.😢 تارشان از غرور است و پودشان از رنج مدام رج می خورد. این که می گویم غرور، واقعا غرور است. همان سرِ افراشته و قلبِ مطمئن. اوج غرور است که زن باشی و طوری پای کار بمانی که جز تو از هیچ کس برنیاید. می بینی و می مانی و دم نمی زنی تا خون بشود به دلت.💔 حوض خون همان خونِ دل است.. 📖| برگی از چند دقیقه آرام می شدم، دوباره با دیدن لباسی ترکش خورده به مادرهای شهدا نگاه می کردم و می زدم زیر گریه😭. غصهٔ دو سه سال جنگ و ترس از ماندن زیر آوار، گوشهٔ دلم بود😢. ولی دیدن لباس های خونی هزار برابر سخت تر از آن همه ترس و اضطراب بود. آن روز آن قدر گریه کردم که چشم هایم شدند کاسه خون........ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔶برای سفارش کتاب پیام دهید @rezvan_admin76 @ketabrezvan
بین بچه‌ها احمد بیشتر از همه با پول توجیبی‌اش 📚 می‌خرید و برای اینکه آن‌ها را به ما بدهد ازمان پول می‌گرفت. ⭕️می‌گفت: "شما با پول‌هاتون خوراکی می‌خرید و من همهٔ پولم رو کتاب می‌خرم. حالا می‌خواید زرنگی کنید و کتاب مجانی بخونید؟" یک ریال می‌دادیم و کتاب‌هایش را امانت می‌گرفتیم و بعد از خواندن باید تمیز و تانخورده به او برمی‌گرداندیم. بعضی روزها هم با بچه‌های همسایه دایره‌وار می‌نشستیم و احمد مثل نقال‌ها وسط می‌ایستاد و داستان‌های کتابش را با شور و حرارت برایمان می‌خواند. داستان‌هایی حماسی از جنگ رستم و سهراب و یا دلاوری‌های مختار. ــــــــــــــــــــــ 📚 @ketabrezvan •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
گاهی روایت هایی می آیند که شرحشان درد است؛ درد واقعی.. دردهایی نشسته بر شانه های واقعیت و واقعیت گرایی.😢 تارشان از غرور است و پودشان از رنج مدام رج می خورد. این که می گویم غرور، واقعا غرور است. همان سرِ افراشته و قلبِ مطمئن. اوج غرور است که زن باشی و طوری پای کار بمانی که جز تو از هیچ کس برنیاید. می بینی و می مانی و دم نمی زنی تا خون بشود به دلت.💔 حوض خون همان خونِ دل است.. 📖| برگی از چند دقیقه آرام می شدم، دوباره با دیدن لباسی ترکش خورده به مادرهای شهدا نگاه می کردم و می زدم زیر گریه😭. غصهٔ دو سه سال جنگ و ترس از ماندن زیر آوار، گوشهٔ دلم بود😢. ولی دیدن لباس های خونی هزار برابر سخت تر از آن همه ترس و اضطراب بود. آن روز آن قدر گریه کردم که چشم هایم شدند کاسه خون........ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ @ketabrezvan