بخشی از متن کتاب "دو قدم تا ماه "👇👇👇
بعنوان معلم دبستان اعزام شد به روستای لقلان،جایی نزدیک هوراند آذربایجان (تصویر بالا👆 ).
روستایی دورافتاده و فقیر ،اما فوق العاده زیبا....🌳🌻🌹🥀🌴
مدرسه از روستا فاصله داشت....
خودش تعریف می کرد می گفت :
شب ها وقتی از ده بر می گردم،گرگ ها راه می افتند دنبال سرم..🐺🐺
وقتی نزدیک می شوند،بر می گردم و نور چراغ قوه✨ را مستقیم به چشمانشان می تابانم،فرار می کنند،اما تا دوباره راه می افتم آهسته از اطراف دنبالم می آیند، دوباره چراغ قوه و فرار آنها...وقتی می رسم با تندترین سرعتم می دوم و در را می بندم.🏃♂🏃♂🏃♂
گرگ ها جمع می شوند و از پشت شیشه نگاهم می کنند.😩
این ماجرای هرشب من و گرگ هاست.😂