─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ▶️ قسمت: هشتم می‌گفت: «ما که از معتادها کمتر نیستیم. اونا برای خلاف خودشون چند نفری دور هم جمع میشن. ما هم باید برای امام حسین همین طوری باشیم.» می‌گفت: «حالا که خدا به تو نعمت و ذوق شعر رو داده چرا نمی‌خوای برا امام حسین خرجش کنی؟» من را انداخت در این وادی. شروع کردم. هیچ وقت برای هیچ مداحی شعر آماده نکرده بودم. زنگ میزد و برای هیئت شعر میخواست. شعرهایم خیلی خراب بود. بی‌وزن و قافیه، ولی استفاده می‌کرد. شب می‌رفتم هیئت می‌دیدم، دارد همان‌ها را می‌خواند. همین انگیزه‌ای شد که ادامه دهم. خودش می‌گفت که در این سبک بگو. مداح‌های دیگر این کار را نمی‌کردند. می‌گفتند وقتی شعر فلانی قوی‌تر است، چرا شعر تو را بخوانیم! ولی محمد حسین شعرهای من را می‌خواند. سبکهایی را که خوشش می‌آمد و اثرگذار بود، دنبال می‌کرد. خودش شاعر بود و می‌توانست تمام شعر را دست کاری کند یا شعرم را اصلاً نخواند؛ اما باهم می‌نشستیم و این شعرها را اصلاح می‌کردیم. این قصه‌ها ادامه داشت تا سفر کربلا. هزینه‌اش زیاد می‌شد. نمی‌توانستم زیر بار بروم. گفت: «من اسمتو می‌نویسم الباقی خودش جور میشه.» با چند نفر دیگر شریکی هزینه کربلا رفتن من را ردیف کردند. نجف از موقعیت زیاد استفاده نکردم. مرتب میگفت: «دنبال بازی نباش، دیگه از این موقعیتها گیرت نمی‌آد!» قرار شد توی کربلا هم اتاقی‌ام را عوض کند. واقعاً می‌گشت و آدم‌ها را عوض می‌کرد. وارد کربلا که شدیم، یک لحظه به خود آمدم. به امام حسین گفتم که میخواهم یک حادثه از کربلا را درک کنم و آن صحنه برایم تداعی بشود تا شعر بگویم. توی زیارت اول، روضه حضرت علی اصغر برایم مجسم شد، وحشتناک گریه می‌کردم. نفسم برید. در عمرم این قدر گریه نکرده بودم. تمام صحنه‌ها می‌آمد جلوی چشمم. حتی توی هتل هم که رسیدیم، آرام نمی‌گرفتم. یکی یکی بچه‌ها می‌آمدند که ببینند چه خبر است. گفتم که به محمد حسین بگویید بیاید. می‌خواستم حرف بزنم، شاید سبک شوم. آمد و در را بست. گفت که اگر بخواهی این طور ادامه بدهی، کم می‌آوری. قضیه را بهش گفتم شروع کرد به روضه خواندن و گریه کردن. هی می‌گفت: مصیبت خیلی سنگین تر از این حرفاست. ⏯ادامه دارد... شهید محمدحسین‌محمدخانے ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈