#قسمت_سوم
#سادات_بانو🧕🏻
چادر قجری مرتب کردم ، نگاهی به مادرم کردم .
مامان مریم را خیلی وقت هست ندیدم من میرم خانه ی آن ها
مراقب آژان ها باش با احتیاط از کوچه ها گذر کن
از خانه خارج شدم نگاهی به اطراف کردم خبری از آژان نبود تا خانه ی مریم فاصله زیادی نبود «مثل تیری که از چله ی کمان رها شود » خودم را به آنجا رساندم.
با تمام قدرت شروع کوبیدن در کردم .
مریم مقابل دیدگانم نمایان شد.
سلام مریم خانم
مریم در حالی که بلوز دامن پوشیده بود، قصد خارج شدن از خانه را داشت، مرا که دید خودش را جمع و جور کرد و کلاهش را با دست محکم گرفت و با لکنت
س سلااام
می توانم بیام تو دلم برات تنگ شده ، مریم جان جایی می رفتی ؟
بله آن وقت با این لباس ها مگر تو چادر سر نمی کردی !؟
این حرف ها برای عهد قدیم هست، الان اگر می خواهی روشنفکر باشی ، باید با این پوشش تغییر کند
اما احکام اسلام و ضروریات دین تغییر نکرده است ، کجای قرآن گفته است روشنفکری به نداشتن پوشش مناسب است نمی شود ،فردی از اصطبل به کاخ شاهی بنشیند و مثل مرغ مقلد اعمال آتاترک ترکیه تکرار کند و چشم به دهان روس و انگلیس دوخت باشد، که آقایان اجنبی برای شوکت و شکوه زن ایرانی چه تصمیمی می گیرند.
اما در این جامعه به زنان خیلی ظلم می شود ، مورد آزار اذیت قرار می گیرند ، تحقیر می شوند.
بله مردانی هستند که به اسم اسلام نگاه شرقی به زن دارند ، زن را در خانه زندانی می کنند اما ببین پدر من چطور نگاه اسلامی به زن دارد و با خانواده اش با عطوفت رفتار می کند .
در حالی که صدایم از عصبانیت می لرزید نگاهی به مریم کردم که سکوت کرده بود ، دلم برایش می سوخت.
نویسنده :تمنا🥰🌷