📜 ✍گوزنی بر لب آب چشـمه‌ای رفت تا آب بنوشد عکس خـــود را در آب دید پاهایـش در نظـــــرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد غمگــین شد اما بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغـرور شد در همـین حین چند شکارچی قصـد او کردند. 🔻گوزن به سوی مــرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صـــیادان به او نرســــیدند اما وقتی به جنگل رسید شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگـــریزد. صـــیادان که همـــــچنان به دنبالش بودند ســـر رسیدند و او را گـرفتند گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها بودم نجاتـم دادند اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کـــــردند! 👌چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشـــکر و گله منـــــدیم، پله ی صعــودمان باشد و چیزهایی که در رابطــه با آنها مایه‌ی سقــوطمان باشد. http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0