ــ سالها پیش در اوج جوانی ونادانی وقتی پسرم را ناخواسته باردار بودم و یک دختر سه ساله داشتم، توی اوج فشارهای روانی و ویار شدید، یه روز ظهر از جلوی حرم رد میشدم، احساس کردم بوی قورمه‌سبزی از مهمانسرای حضرتی کل شهر رو گرفته، حالم خوب نبود، رو کردم به حرم گفتم:"غربت و گرمای قم مال منه، قورمه‌سبزیش مال بقیه🥺💔." با ناراحتی برگشتم خونه، ناهار نخوردم، حتی وقتی همسرم گفت میرم از رستوران قورمه سبزی میگیرم، گفتم نمیخوام وخوابیدم .... بعداز ظهر زنگ خونه رو زدن، همسایه نذری آورده بود، یه پرس قورمه سبزی بود... گفت: "امروز پسرم حرم بوده دوتا غذا حضرتی آورده، به دلم افتاده یکیشو برای شما بیارم" و من شرمنده از دریای بیکران لطف ومحبت کریمه اهل بیت سلام‌الله‌علیها فقط اشک ریختم...😭❤️ روایتگر: س ــ ذ (بچه محل خواهر سلطان!) واحد زائرسرا ┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄ ➜ @khadem_astan