زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻
فصل سوم
قسمت 7⃣6⃣
همت به بسیجی ها نگاه کرد و گفت:((همه ی شما بهشتی هستید خدا به همه شما توفیق دهد.امام در انتظار است.این صحبت را ما در تهران از برادرمان
آقای خامنه ای شنیدیم.😔
امت در انتظار هستند.فرزندان انقلاب در انتظار هستند.😢
امام فرموده :ای مخلصین و مومنین استقامت کنید یعنی در عملیات سخت به شما گذشت،تحمل کنید .👌👍
می گویند در جنگ احد کافران این قدر نزدیک شدند که یکی از کفار سنگ در پیشانی پیامبر زد😭😔
این قدر جنگ سخت گذشت .جنگ صفین می گویند برای حضرت امیر بدترین جنگ از نظر فشار روحی و سیاسی بود ولی تحمل کرد.😔😢
آمدعقب گفت:((ملت ،بد جنگیدید همه کافر شدید من میخواهم در یک گوشه کوه بگیرم بنشینم.😐😐
می روم در خانه ام آن جا عبادت می کنم نماز وروزه
می گیرم...))😔
دوباره ابراهیم نبود.دوباره ژیلا بود و مهدی اش بود و تنهایی .😔
ژیلا نشسته بود کنار مهدی و مشغول خواندن یک کتاب بود که ناگاه حس کرد چیزی روی پاهای او دارد راه می رود😱
سبک و لزج .🦂🦂
ترسید و ناخوداگاه پایش را کشید عقب و از جا جست.و به دقت به اطرافش نگاه کرد.😰
از ترس به نفس نفس افتاد😰
ناگاه روبه رویش روی زمین یک عق🦂🦂رب زرد بزرگ به سمت آشپزخانه در حال دویدن بود .🦂🦂
نمی دانست چه کار کند.قلبش ازشدت وحشت داشت ازجا کنده می شد.سرش داشت گیج می شد😫😢😭
عق🦂🦂رب همچنان داشت پیش می رفت که فکری مثل ب ق از ذهنش گذشت:اگر به سمت بچه برگردد چی؟😭😱
از جا پرید ،دوید به طرف دمپایی .دمپایی اش را برداشت و رفت بالای سر عقرب😱🦂🦂
دمپایی رو بالابرد و محکم کوبیدروی عق🦂🦂رب😕
عقرب اما رفته بود 🦂🦂
دوباره دوید دنبال او و دوباره دمپایی را کوبید روی عق🦂🦂رب😕😕
این بار عقرب کشته شد.😀😀
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻