وقتی شیخ حسین انصاریان دور از چشم حاج همت به خطرمقدم میرفته است 🤭
💠 «...آنروزها بیشتر منابر سخنرانی من، یا در پادگان
#دوکوهه ی اندیمشک برگزار میشدند، یا در پادگان ابوذر و اردوگاه
#قلاجه #لشکر۲۷ در غرب کشور. مثلاً آن ایّامی که در قلّاجه بودیم،
#حاج_همت با من جلسهای گذاشت و گفت که نیاز است برای کدام گردانها و در زمینهی چه مسائلی سخنرانی بکنم. گاهی اتّفاق میافتاد ظرف یک شبانهروز؛ در چادرهای رزمندگان گردانهای
#لشکر۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ ، ده تا سخنرانی میکردم. حتّی در رزمهای شبانه بچّهها هم که اطراف قلّاجه برگزار میشدند، شرکت میکردم. گاهی هم به صورت پنهانی و دور از چشم فرماندهان لشکر۲۷، میرفتم سمت خطوط مقدّم. چون آنها نمیگذاشتند بروم.😊
حاجهمّت و عبّاس کریمی وقتی از این جیمزدنها مطّلع شدند، خیلی باادب، امّا قاطع به من گفتند:
ما برای تغذیهی روحی بچّهها در لشکر به شما نیاز داریم؛ مطمئن باشید حتّی حضرت امام (ره) هم راضی نیستند اشخاصی مثل شما که برای ارشاد و هدایت معنوی رزمندهها به جبههها میآیند، به خطوط مقدّم بروند. حرفشان؛ حرفِ حساب بود، با این حال ما هر وقت میتوانستیم، قِسِر درمیرفتیم. لباس روحانی را درمیآوردیم، رخت بسیجی میپوشیدیم و با بچّهها میرفتیم سمت خط...»😅
🔰 برگرفته از کتاب ارزشمند و فوقالعاده خواندنیِ
#کوهستان_آتش ، صفحه ۱۹۵ 🌹