کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸 🌺🍃🌸 🍃🌸 🌸 یڪ بار با آقا و بچہ هاے مسجد عین الدولہ بہ زیارت قم و رفتیم. در پس از اقامہ نماز بہ سمت اتوبوس برگشتیم. ایشان هم مثل ما خیلے عادے برگشت. رانندہ گفت : اگر مے خواهید سوهان بخرید یا جایے بروید و …، یڪ ساعت وقت دارید. ماهم راہ افتادیم بہ سمت مغازہ ها؛یڪ دفعہ دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد بہ سمت بیابان شروع بہ حرڪت ڪرد.... یڪے از رفقایم را صدا ڪردم گفتم : بہ نظرت آقا ڪجا مے رہ؟؟؟ دنبالش راہ افتادیم . آهستہ شروع بہ تعقیب او ڪردیم؛ آن زمان مثل حالا نبود؛ حیاط آن بسیار ڪوچڪ و تاریڪ بود.... جایے رفت ڪہ اطراف او خیلے تاریڪ شدہ بود . ماهم بہ دنبالش بودیم. هیچ سر و صدایے از سمت ما نمے آمد . یڪ دفعہ اقا برگشت و گفت چرا دنبال من مے آیید!؟؟ جا خوردیم؛ گفتیم :شما پشت سرت رو مے بینے؟چطور متوجہ شدے؟ آقا گفت : ڪار خوبے نڪردید؛ برگردید.... گفتیم : نمے شہ، ما با شما رفیقیم هرجا برے ما هم میایم؛ در ثانے اینجا تاریڪ و خطرناڪہ؛ یڪ وقت ڪسے، حیوانے، چیزے بہ شما حملہ مے ڪنہ … گفت خواهش مے ڪنم برگردید .ما هم گفتیم : نہ، تا نگے ڪجا مے رے ما بر نمے گردیم.... دوبارہ اصرار ڪرد و ما هم جواب قبلی… سرش را انداخت پایین؛ با خودم گفتم: حتما تو دلش دارہ مارو دعا مے ڪنہ.... بعد نگاهش را در آن تاریڪے بہ صورت ما انداخت و گفت : طاقتش رو دارید؟ مے تونید با من بیایید!؟ ما هم ڪہ از همہ ے احوالات احمد آقا بے خبر بودیم گفتیم : طاقت چے رو؛ مگہ ڪجا مے خواے برے؟! نفسے ڪشید و گفت: دارم مے رم دست بوسے مولا..... باور ڪنید تا این حرف را زد زانو هاے ما شل شد؛ ترسیدہ بودیم؛ من بدنم لرزید..... احمد آقا این رو گفت و برگشت و بہ راهش ادامہ داد. همین طور ڪہ از ما دور مے شد گفت: اگہ دوست دارید بیاید بسم اللہ..... نمیدانید چہ حالے بود. شاید الان با خودم مے گویم اے ڪاش مے رفتے اما آن لحظہ وحشت وجود ما را گرفتہ بود؛ با ترس و لرز برگشتیم.... ساعتے بعد دیدیم آقا از دور بہ سمت اتوبوس مے آید. چهرہ اش برافروختہ بود؛ با ڪسے حرف نزد و سرجایش نشست..... از آن روز سعے ڪردم بیشتر مراقب اعمالم باشم..... بار دیگر شبیہ این ماجرا در حرم پیش آمد. @khademinekoolebar