کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
#امام_خامنه_ای :
این وصیت نامه هاى شهدا که امام(ره) توصیه به مطالعه ى آن مى کردند، به خاطر این است که نمایشگر انقلاب درونی یک نفر است.
هر کدام از این وصیت نامه ها را که انسان مى خواند، تصویرى از انقلاب یک نفر را در آن مى بیند و خودش منقلب کننده و درس دهنده است. ما باید این حالت را تعمیم بدهیم و این، ممکن است.
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🇮🇷 🌹🇮🇷🌹🇮🇷
وصیت نامه #شهید_مدافع_حرم #شهید_سجاد_طاهرنیا را در ادامه می خوانیم:
بسم الله الرحمن الرحمن
با سلام به #امام_زمان (عج) و نائب بر حقش #خامنه_ای عزیز.
یک روز مانده به #محرم 94 و آغاز عملیات (در استان حلب سوریه).
به نام آن که #عشق را آفرید تا ارباب عاشقان #حسین شود.
دو توصیه از دو پدر #شهید:
چند سال پیش دو بزرگی که #پدر_شهید بودند، به من توصیه کردند که دو چیز را هرگز فراموش نکنم:
1- هر روز خواندن #زیارت_عاشورا
2- #قناعت کردن در تمامی کارها.
پدر و مادر؛
با عرض سلام به شما عزیزان که تمام وجود و هستی خودتان را فدای تربیت بنده حقیر کردید.
از شما عزیزان ممنون هستم ولی شرمنده که نتوانستم هیچ گاه کنار شما باشم و خدمتی برایتان انجام بدهم. فقط می توانم بگویم ان شاءالله #حضرت_زهرا (ص) و #حضرت_علی (ص) اجرتان دهدو #شفیع شما باشد در آن روز سخت.
مرا حلال کنید و این پسرتان را قربانی و فدایی پسر ارباب بی کفنمان کنید.
از خداوند برای شما صبر و سلامتی خواستارم و از شما خواهش می کنم مثل همیشه کمک و پشتیبان همسر و فرزندانم باشید.
دوستدار شما، پسر شرمنده شما.
همسر عزیزم؛
با عرض سلام و خدا قوت به شما که همه ی بار این زندگی و تربیت فرزندانمان به دوش شما می باشد. از #حضرت_زینب (س) و بی بی سه ساله برای شما آرزوی سلامتی و صبر و استقامت طلب می کنم. از شما به خاطر همه چیز ممنونم. از این که در تمامی مراحل زندگی پشت بنده ی حقیر بودی و مرا در تمامی لحظات یاری کردی.
از خدا می خواهم در #آخرت با هم باشیم. شاید سختی هایی که در زندگی با بنده کشیدی را جبران کنم. لطفا «فاطمه رقیه» و «محمد حسین» را #ولایی تربیت کند و بهشان بگویید که من به چه اندازه دوستشان دارم.
خداوند توفیق داد هر روز دو رکعت #نماز برای عاقبت به خیری از روز اول تولد بچه ها تا الان خواندم. اگر در توان شما بود برایشان بخوانید.
یادتان باشد در تمامی مراحل زندگی، فقط #توکل کنید به خداو قناعت کنید و به هر چیزی که خدا به شما داده، راضی باشید و از کسی جز خداوند چیزی نخواهید. ببخشید که در لحظات سخت نبودم، هر چند وظیفه بنده بود، اما به خاطر همه ی سختی ها از شما عذرخواهی می کنم.
از خط #ولایت جدا نشوید و #چادر، این هدیه حضرت زهرا (ص) را که امانتی دست شما هست را پاسداری کنید.
سلام مرا به پدر و مادرتان برسان و بهشان بگو تشکر می کنم برای همه چیز.
دوست دارت آقایی.
نمی دانم چه حکمتی می باشد. از خداوند سی سال عمر هدیه گرفتم اما خوب استفاده نکردم و فقط شاید افتخارم نوکری ارباب باشد و دختر سه ساله ایشان که دو فرزندم را هدیه ی این بی بی سه ساله می دانم.
درست در شبی که «محمد حسین» متولد شد و درست در همان ساعت، بنده توفیق زیارت این خانم را داشتم و حس خوبی در آن ساعات پیدا کردم. خدا را شکر و سپاس به خاطر این دو امانت.
فرزندانم فاطمه رقیه، محمد حسین؛
با عرض سلام به شما دو امانت خداوند که خدا می داند شما را چه اندازه دوست دارم و عاشقتان هستم. از شما خواهش می کنم که به مادرتان کمک کنید و درستان را بخوانید و در تمام مراحل زندگی فقط از #خدا و #ائمه (ص) کمک بخواهید.
شما دو نفر عزیزتر از جانم هستید. شما را قسم می دهم که باعث روسفیدی مادرتان باشید.
خانم فاطمه ی عزیز، #حجابت را همیشه رعایت کن. مثل مادرت #چادر را که دست شما امانت است، پاسداری کن.
محمدحسین عزیز، شما را ندیدم، اما می دانم که شما هم مثل خواهرت هدیه ی #حضرت_رقیه (س) به من هستید. با این که خیلی دوست داشتم ببینمت، اما نشد. چون من صدای کمک خواستن بچه های شیعیان را می شنیدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم.
در همه ی مراحل زندگی برای شما دو نفر آرزوی موفقیت می کنم. از پدرتان راضی باشید. مادرتان را تنها نگذارید. گوش به فرمان امام خامنه ای باشید. به پدربزرگ و مادربزرگ تان احترام بگذارید. دوست دارم خانم فاطمه حافظ #قرآن و محمد حسین قاری قرآن شوند.
دوستدار شما، پدری که همیشه به یادتان است.
خواهر و برادر و فرزندانشان؛
سلام؛ فقط می توانم بگویم که دوستان دارم. از شما خواهش می کنم مواظب پدر و مادرمان باشید و همیشه به #یاد_امام_زمان (عج) و #پشتیبان_امام_خامنه_ای باشید. مرا حلال کنید.
از فرماندهان خواهش می کنم اگر خداوند توفیق شهاد را نصیبم کرد، اگر جنازه ام دست دشمنان اسلام افتاد، به هیچ وجه حتی اندکی از پول بیت المال را خرج گرفتن بنده حقیر نکنند.
از فرمانده محترم این عملیات و یا « #حاج_قاسم_سلیمانی» در خواست دارم که (فرصتی) فراهم کنند، خانواده ی این حقیر سراپا گناه را برای دیدار با #امام_و_سیدمان ایجاد کرده تا شاید این کار باعث شود زحماتشان را تا حدی جبران کرده باشم.
@khademinekoolebar
هدایت شده از کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
حدادیان.mp3
7.48M
🎙بشنوید....
🍂🍁🍂 #زیارت_عاشورا
#حدادیان
دعا برای #فرج #منتقم_ثارالله؛ شادی روح مطهر #شهدا و #امام_الشهدا ؛ سلامتی #امام_خامنه_ای و #خادمین_شهدا را فراموش نکنیم....
@khademinekoolebar
#حدیث_روز
قال الامام الحسين عليه السلام :
مَنْ حاوَلَ أمْراً بِمَعْصِیَةِ اللهِ كانَ أفْوَتُ لِما یَرْجُو وَأسْرَعُ لِمَجیىءِ ما یَحْذَرُ.
حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
هركس از روى نافرمانى و معصیتِ خداوند، كارى را انجام دهد، آنچه را آرزو دارد سریع تر از دست مى دهد و به آنچه هراسناک و بیمناک مى باشد مبتلا مى گردد.
اصول كافى: ج 2، ص 373، ح 3
وسائل الشّیعة: ج 16، ص 153، ح 3
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
مرحوم #آیت_الله_حق_شناس :
آه..آه..
آقاجان بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این #احمد آقا پیدا میکنید
عرض ادب و احترام به ساحت مقدس حضرت #سید_الشهداء علیه السلام و تسلیت به امام زمان حضرت #حجت_ابن_الحسن "عجل الله تعالی فرجه الشریف" در بیست و ششمین روز #محرم همراه و همنوا با #شهید_احمدعلی_نیری
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
خواهر #شهید_احمدعلی_نیری :
#احمد در خانواده ما واقعا نمونه بود.
همه او را دوست داشتند.....
وقتی شش ساله بود در دبستان ثبت نامش کردیم.
مدرسه اسلامی کاظمیه در اطراف گذر لوطی صالح.
درس و مشق احمد خوب بود و مشکلی نداشتیم.
احمد از همین دوران به مسائل عبادی و معنوی به خصوص #نماز توجه ویژه داشت.....
او مانند همه نوجوان ها با بچه ها و دوستانش بازی می کرد،درس می خواند،در کارهای خانه کمک می کرد و ...
اما هر چه بزرگ تر می شد به رفتار و اخلاقی که #اسلام تأیید کرده و احمد از بزرگ تر ها می شنید با دقت عمل می کرد.....
مثلا وقتی مدرسه می رفت تا می توانست به همکلاسی هایی که از لحاظ مالی مشکلی داشتند کمک می کرد....
یادم هست وقتی در خانه غذای خیلی خوب و مفصلی درست می کردیم و همه آماده ی خوردن می شدیم #احمد جلو نمی آمد.....
میگفت: توی این محل خیلی از مردم اصلا نمیتوانند چنین غذایی تهیه کنند.
مردم حتی برای تهیه غذای معمولی دچار مشکل هستند،حالا ما...
برای همین اگر سر سفره هم می آمد با اکراه غذا می خورد.
برای بچه ای در قد و قواره ی او این حرف ها خیلی زود بود.
اصلا بیشتر بچه ها در سن ابتدایی به این مسائل فکر نمی کنند؛ اما احمد واقعا از بینش صحیحی که در مسجد و پای منبر ها پیدا کرده بود این حرف ها را می زد......
برای همین می گویم اولین جرقه های کمال در همین ایام در وجود او زده شد.
رفته رفته هر چه بزرگ تر می شد رشد و کمال و معنویت او بالا رفت تا جایی که دیگر ما نتوانستیم به گرد پای او برسیم.......
روحمان با یادش شاد........
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
دوست #شهید_احمد_علی_نیری
من در آن دوران نزدیکترین دوست #احمد بودم. ما رازدار هم بودیم....
یک بار از #احمد پرسیدم که: احمد ما از بچگی همیشه باهم بودیم اما یه سوال دارم؛ نمیدونم چرا توی این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردی، ولی من....
لبخندی زد و خواست بحث را عوض کند اما من دوباره پرسیدم، بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟؟؟؟؟
با تعجب پرسیدم: "طاقت چی رو؟! گفت: "بشین تا بهت بگم..."
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند.
شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت #احمد_آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم....
همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم.
در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند.
من همان جا #خدا را صدا کردم و گفتم: خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.....
یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: هرکس برای #خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت......
من همینطور که #اشک میریختم گفتم از این به بعد برای #خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: یاالله یا الله…
به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم.
از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح
وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند.....
من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم....
#احمد بعد از آن کمی سکوت کرد؛ بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد....
#احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که #گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.
بعد گفت: تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن......
روحمان با یادش شاد.......
منبع: کتاب عارفانه
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
یڪ بار با #احمد آقا و بچہ هاے مسجد عین الدولہ بہ زیارت قم و #جمڪران رفتیم. در #مسجد_جمڪران پس از اقامہ نماز بہ سمت اتوبوس برگشتیم. ایشان هم مثل ما خیلے عادے برگشت.
رانندہ گفت : اگر مے خواهید سوهان بخرید یا جایے بروید و …، یڪ ساعت وقت دارید.
ماهم راہ افتادیم بہ سمت مغازہ ها؛یڪ دفعہ دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد بہ سمت بیابان شروع بہ حرڪت ڪرد....
یڪے از رفقایم را صدا ڪردم گفتم : بہ نظرت #احمد آقا ڪجا مے رہ؟؟؟
دنبالش راہ افتادیم . آهستہ شروع بہ تعقیب او ڪردیم؛ آن زمان مثل حالا نبود؛ حیاط آن بسیار ڪوچڪ و تاریڪ بود....
#احمد جایے رفت ڪہ اطراف او خیلے تاریڪ شدہ بود . ماهم بہ دنبالش بودیم.
هیچ سر و صدایے از سمت ما نمے آمد . یڪ دفعہ #احمد اقا برگشت و گفت چرا دنبال من مے آیید!؟؟
جا خوردیم؛ گفتیم :شما پشت سرت رو مے بینے؟چطور متوجہ شدے؟
#احمد آقا گفت : ڪار خوبے نڪردید؛ برگردید....
گفتیم : نمے شہ، ما با شما رفیقیم هرجا برے ما هم میایم؛ در ثانے اینجا تاریڪ و خطرناڪہ؛ یڪ وقت ڪسے، حیوانے، چیزے بہ شما حملہ مے ڪنہ …
گفت خواهش مے ڪنم برگردید .ما هم گفتیم : نہ، تا نگے ڪجا مے رے ما بر نمے گردیم....
دوبارہ اصرار ڪرد و ما هم جواب قبلی…
سرش را انداخت پایین؛ با خودم گفتم: حتما تو دلش دارہ مارو دعا مے ڪنہ....
بعد نگاهش را در آن تاریڪے بہ صورت ما انداخت و گفت : طاقتش رو دارید؟ مے تونید با من بیایید!؟
ما هم ڪہ از همہ ے احوالات احمد آقا بے خبر بودیم گفتیم : طاقت چے رو؛ مگہ ڪجا مے خواے برے؟!
نفسے ڪشید و گفت: دارم مے رم دست بوسے مولا.....
باور ڪنید تا این حرف را زد زانو هاے ما شل شد؛ ترسیدہ بودیم؛ من بدنم لرزید.....
احمد آقا این رو گفت و برگشت و بہ راهش ادامہ داد.
همین طور ڪہ از ما دور مے شد گفت: اگہ دوست دارید بیاید بسم اللہ.....
نمیدانید چہ حالے بود. شاید الان با خودم مے گویم اے ڪاش مے رفتے اما آن لحظہ وحشت وجود ما را گرفتہ بود؛ با ترس و لرز برگشتیم....
ساعتے بعد دیدیم #احمد آقا از دور بہ سمت اتوبوس مے آید.
چهرہ اش برافروختہ بود؛ با ڪسے حرف نزد و سرجایش نشست.....
از آن روز سعے ڪردم بیشتر مراقب اعمالم باشم.....
بار دیگر شبیہ این ماجرا در حرم #حضرت_عبدالعظیم پیش آمد.
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
مادر #شهید_احمدعلی_نیری :
سه ماه بود که #احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم.
به بچّهها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیّات پخش میکند. نگرانی من بیشتر شد. ضربان قلب من شدیدتر شده بود.
مردم از خبر شروع عملیّات خوشحال بودند، امّا واقعاً هیچ کس نمیتواند حال و هوای مادری که از فرزندش بیخبر است را درک کند. همه میدانستند احمد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود. خیلی او را دوست داشتم.
حالا این بیخبری خیلی من را نگران کرده بود. مرتب دعا میخواندم و به یاد احمد بودم. تا اینکه یک شب در عالم خواب دیدم کبوتری سفید روی شانه من نشست. بعد کبوتر دیگر در کنار او قرار گرفت و هر دو به سوی آسمان پر کشیدند.
حیرتزده از خواب پریدم. نکند که این دومین پرنده، نشان از دومین شهید خانوادهی ماست!؟ دوباره خوابیدم. این بار چیز عجیبتری دیدم. این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید. در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکهی خدا به زمین آمده بودند....
هودجی یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده میشد در میان دستان ملائکه است. آنها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند. بعد هم همهی ملائک به همراه #احمد به آسمانها رفتند.
روز بعد چند نفر از همسایهها به خانهی ما آمدند و سراغ حسین آقا را میگرفتند....
گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر میکردند حسین آقا همراه ایشان بوده است. گفتم حسین آقا در خانه است، من ناراحت احمد علی هستم.
همان روز مادر #شهید_جمال_محمدشاهی را هم دیدم. این مادر گرامی را از سالها قبل در همین محل میشناختم. ایشان سراغ #احمدعلی را گرفت.گفتم: بیخبرم.
سپس رؤیای عجیبی را برایم تعریف کرد، ایشان گفت:
در عالم خواب به نماز جمعهی تهران رفته بودیم. آنقدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت.
بعد اعلام کردند که #امام_زمان (عج) تشریف آوردهاند و میخواهند به پیکر یکی از #شهدا نماز بخوانند!
من با سختی جلو رفتم. وقتی خواستند نام #شهید را بگویند خوب دقت کردم. از بلندگو اعلام کردند: #شهید_احمدعلی_نیری
بعد هم آمدند منزل ما و خبر #شهادت احمد علی را اعلام کردند.
مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حقشناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود. بعد از اینکه حضرت آقا این حرفها را زدند، دوستان #احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند.
عجیب اینکه پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت....
روحمان با یادش شاد.......
منبع: کتاب عارفانه
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
خاطرم هست که هفته ای برای عرض ارادت به #شهدا، همراه #احمد آقا به بهشت زهرا رفته بودیم. در لابهلای صحبتهای احمد آقا به سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمیشناختیم. همانجا نشستیم. فاتحهای خواندیم. امّا احمد آقا گویی مزار برادرش را یافته حال عجیبی پیدا کرد.....
در مسیر برگشت آهسته سؤال کردم: احمد آقا آن شهید را میشناختی؟ پاسخ داد: نه....
پرسیدم: پس برای چه سر مزار او آمدیم؟ امّا جوابی نداد. فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد....
اصرار کردم. وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت: اینجا بوی #امام_زمان (عج) را میداد. #مولای ما قبلاً به کنار مزار این #شهید آمده بودند.....
روحمان با یادش شاد......
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
شهیدی که #آیت_الله_حق_شناس مجذوب او بود...
روز ختم #شهید بود؛خود #استاد_حق_شناس هم در مراسم حضور داشتند
این پیر اهل دل جلوی درب مسجد سرشان را بالا آوردند و نگاهی به اطرافیان کردند؛ بعد با حالتی افسرده گفتند:
آه..آه..
آقاجان بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این #احمد آقا پیدا میکنید؟؟
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
شب موقع نماز فرا رسید و آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند و شروع به صحبت کردند،موضوع بحث شون راجع به #شهید بود.
در اواخر سخنرانی خود آهی از حسرت کشیدند وگفتند این #شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از #احمد پرسیدم چه خبر؟
به من فرمود:
تمامی مطالبی که از برزخ و ..میگویند؛حق است..
از شب اول قبر وسوال و... اما من را بی حساب و کتاب بردند.
بعد مکث کرده و فرمودند:
رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشتند اما من نمیدانم این جوان چه کرده بود که به اینجا رسید.....
منبع: کتاب عارفانه
@khademinekoolebar