کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
#شهید عاشق #امام_عصر (عج) #شهید_احمد_علی_نیری @khademinekoolebar
🌷در سال ۱۳۹۱،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از #شهادت احمد آقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد که حاوی نکات عجیب با دست خط خود ایشان بود.
در قسمتی از خاطرات این دفتر چه چنین ذکر شده است:
"روز چهارشنبه می خواستم وضو بگیرم برای نماز که یک لحظه چشمم به #حضرت (عج) افتاد...
تاریخ 1364 /11/16 #پادگان_دوکوهه"
.
و در جایی دیگر این دفتر چه چنین ذکر شده است: "در روز #جمعه در حسینیه ی حاج همت پادگان #دوکوهه در مجلس آقا #امام_زمان گریه زیادی کردم.
بعد از توسلات وقتی به خود آمدم دیدم که از همه ی اشکی که ریختم یک قطره اش به زمین نریخته ،گویا #ملائک همه را باخود برده بودند."
📚کتاب عارفانه
.
هدیہ به روح مطهر #شهیدان #صلوات
.
#شهید_احمد_علی_نیری
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
@khademinekoolebar
کمیته مرکزی خادمین شهدا سپاه و بسیج
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از
🌼🍃🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌸
🌸
دوست #شهید_احمد_علی_نیری
من در آن دوران نزدیکترین دوست #احمد بودم. ما رازدار هم بودیم....
یک بار از #احمد پرسیدم که: احمد ما از بچگی همیشه باهم بودیم اما یه سوال دارم؛ نمیدونم چرا توی این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردی، ولی من....
لبخندی زد و خواست بحث را عوض کند اما من دوباره پرسیدم، بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟؟؟؟؟
با تعجب پرسیدم: "طاقت چی رو؟! گفت: "بشین تا بهت بگم..."
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند.
شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت #احمد_آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم....
همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم.
در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان که برهنه مشغول شنا کردن بودند.
من همان جا #خدا را صدا کردم و گفتم: خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.....
یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: هرکس برای #خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت......
من همینطور که #اشک میریختم گفتم از این به بعد برای #خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: یاالله یا الله…
به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم.
از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح
وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند.....
من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم....
#احمد بعد از آن کمی سکوت کرد؛ بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد....
#احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که #گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.
بعد گفت: تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن......
روحمان با یادش شاد.......
منبع: کتاب عارفانه
@khademinekoolebar