در جبهه دلم میخواست فرمانده لشگرم، حاج عباس کریمی را از نزدیک ببینم. روزی در سنگر نشسته بودم، سفره کوچکی جلویم باز بود و نان و پنیر میخوردم.
برادری را دیدم که از کنار سنگر میگذشت. گفتم؛ بسمالله، بفرمایید، او هم آمد کنار من نشست و نان خورد. گفتم؛ برادر، فرمانده لشگر را میشناسی؟ گفت؛ چه کارش داری؟ گفتم؛ میخواهم او راببینم. گفت؛ اگر کاری داری بگو، من او را میشناسم. گفتم؛ نه،میخواهم از نزدیک ببینمش.
گفت؛باشد. هر وقت او را دیدم، نشانت میدهم. این برادر بلند شد و رفت و چند لحظه بعد دیدم یکی ازبچههای لشگربه سوی من میدود و میگوید؛ آن برادر که سر سفره بود، فامیلت بود؟ گفتم؛ نه، چطور؟ گفت: مگر او را نمیشناختی؟
گفتم : نه! گفت: او فرمانده لشگر، حاج عباس کریمی است!
📎چهارمین فرماندهٔ لشگر ۲۷ محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_عباس_کریمی🌷
#سالروز_ولادت
@khademshohada_znj