باریده بود اما زمین خیس عرق بود
شرمنده ی چشمان شهری بی رمق بود
شهری که سوسو می زد و خاموش میشد
چون لاله های پرپرش بردوش میشد
پل هم کمر خم کرده اما مانده باقی
یک سنگری که پر شد از کوچ اقاقی
کوچ پرستو ها گمانم بیشتر شد
دلشوره ی مادر پریشب بیشتر شد
مانده است و می بیند سقوط جاده ها را
سر های سرخ مانده بر سجاده ها را
ممد نبودی شعر نه مضمون درد است
یعنی که خونین شهر هم مدیون مرد است
ممد بیا شهر از اسارت باز گشته
شعر قشنگ زندگی آغاز گشته