مسابقه شماره 10
(کتاب
#سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 15 ) 👇👇👇
💠
#جانبازے_در_رکاب_مولا❤️
🔰 سال ۱۳۸۸ توفیق شد که در اواخر ماه رجب و اوایل ماه شعبان، زائر مکه و مدینه باشم.
🔸 ما مُحرم شدیم و وارد مسجد الحرام شدیم.
بعداز اتمام اعمال، به محل قرار کاروان آمدم.
روحانی کاروان به من گفت:
☘️سه تا از خواهران کاروان الان آمدند، شما زحمت بکش و این سه نفر را برای طواف ببر و برگرد.
💫خسته بودم، اما قبول کردم.
سه تا از خانمهای جوان کاروان به سمت من آمدند.
تا نگاهم به آنها خورد سرم را پایین انداختم.👏
🔸یک حوله اضافه داشتم.
یک سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادم.
❇️ گفتم: من درطی طواف نباید برگردم.
حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است.
شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید.
🔸یکی دو ساعت بعد، با خستگی فراوان به محل قرار کاروان برگشتم در حالی که اعمال آن ها تمام شده بود و در کل این مدت، اصلاً به آن ها نگاه نکردم و حرفی نزدم.👌
وظیفهاے براے انجام طواف آن ها نداشتم، اما فقط براے رضاے خدا این کار را انجام دادم. 👏
در آن روزهایی که ما در مکه مستقر بودیم ،خیلی ها مرتب به بازار می رفتند و...اما من به جاے اینگونه ڪارها، چندین بار براے طواف اقدام کردم.
🌸 ابتدا یه نیت رهبر معظم انقلاب 🥀و سپس یه نیابت شهدا،🌹 مشغول طواف شدم و از تمام فرصتها براے کسب معنویات استفاده کردم.
در آن لحظاتی که اعمال من محاسبه میشد ، جوان پشت میز به این موارد اشاره ڪرد وگفت:
🌼🌼 ثواب طواف هایی که به نیابت از دیگران انجام دادے، دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت می شود.
✅ اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم.
زیارت ها به خوبی انجام میشد.
در قبرستان بقیع، تمام افراد ناخودآگاه اشک میریختند.😢
حال عجیبی درکاروان ایجاد شده بود.
✳️ یک روز صبح زود در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم، متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسربچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته، جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم.
🔸بعد به سمت انتهای قبرستان رفتم.
♻️ من در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم.
همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد.
✔️ وقتی در مقابل قبر رسیدم، یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صداے بلند گفت:
✳️چی می گی؟
دارے لعن می کنی؟
👈گفتم: نخیر.
دستم رو ول کن.
♻️ اما او همینطور داد می زد و با سر و صدا، بقیه مأمورین را دور خودش جمع کرد.
درهمین حالا یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمؤمنین علیهم السلام زد.😡😡
🔸 تا این حرف زشت از دهان او خارج شد و بقیه زائران شنیدند،دیگر سکوت را جایز ندانستم.
یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم. 👌
بلافاصله چهارمأمور به سرمن ریختند و شروع به زدن کردند.😱
❇️ یکی از مأمورین ضربه ے محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها اذیتم می کرد.
چند نفر از زائران جلو آمدند و مرا از زیر دست آن ها خارج کردند.
من توانستم با کمک آن ها فرار کنم.
روزهاے بعد، وقتی براے حرم می رفتم، سر و صورتم را با چفیه می بستم.
چون دوربینهاے بقیع، مرا شناسایی کرده بود و احتمال داشت بازداشت شوم.
خلاصه اینکه آن سفر، براے من به یاد ماندنی شد.
🔰🔰 اما در لحظات بررسی اعمال، ماجراے درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند:
💫 شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی ❤️ علیهم السلام با آن مأمور درگیر شدے و کتف شما آسیب دید.
براے همین ثواب
#جانبازی_در_رکاب_مولا علی علیهم السلام در نامه عمل شما ثبت شده است!
•┈┈••••✾•🌿🌼🌺🌼🌿•✾•••┈┈•
✅ مطالعه کتاب سه دقیقه در قیامت ( به صورت pdf و همچنین مطالعه قسمت به قسمت) با جلب رضایت مؤلف کتاب در کانال زیر با جوایز ارزنده👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601