دوساعت دیگه هم گذشت و هنوز چشم هاشو باز نکرده بود.. نگرانش شدم و رفتم یکی از پرستارهارو صدا زدم تا وضعیتشو چک کنن! پرستار که اومد و بادقت معاینه اش کرد گفت: _مسکن قوی واسش تزریق شده و خواب آوره.. نگران نباشید هیچ خطری تهدیدشون نمیکنه! _عذر میخوام میتونم بپرسم کی اثر داروها ازبین میره و بیدار میشن؟ با این حرفم لبخندی زد و گفت: _شما همسرشون هستید؟ اومدم بگم من غلط بکنم که دیدم اگه بدونن باهاش نسبتی ندارم کارم دراومده! _اوم.. بله! _ماشاالله بهم میاید.. نگران خانومتون نباشید یکی دو ساعت دیگه بیدار میشه! به اجبار لبخندی زدم وگفتم: _خیلی ممنونم.. لطف کردید! _خواهش میکنم.. بلابه دور! باچندش به مثلا نمک ریختنش نگاه کردم و بعداز اینکه کاملا رفت بیرون به سارا نگاه کردم وگفتم: _ببین مجبورم میکنی چه دروغ های چندشی بگم! خوبه از پشت یه شیشه مات ترسیدی اینجوری داغون شدی اگه میومدم داخل چی میشد؟ بچه پررو واسه من ادعای قلدوریشم میشه! _توغلط میکنی با اون ماسک ترسناکت میای منو میترسونی! ضمنا ازجنابعالی نترسیدم فکرکردم یکی اومده داخل و پریدم در رو قفل کنم یه وقت بدبختم نکنن! وگرنه تو که عددی نیستی!