#124
دوساعت دیگه هم گذشت و هنوز چشم هاشو باز نکرده بود.. نگرانش شدم و رفتم یکی از پرستارهارو صدا زدم تا وضعیتشو چک کنن!
پرستار که اومد و بادقت معاینه اش کرد گفت:
_مسکن قوی واسش تزریق شده و خواب آوره.. نگران نباشید هیچ خطری تهدیدشون نمیکنه!
_عذر میخوام میتونم بپرسم کی اثر داروها ازبین میره و بیدار میشن؟
با این حرفم لبخندی زد و گفت:
_شما همسرشون هستید؟
اومدم بگم من غلط بکنم که دیدم اگه بدونن باهاش نسبتی ندارم کارم دراومده!
_اوم.. بله!
_ماشاالله بهم میاید.. نگران خانومتون نباشید یکی دو ساعت دیگه بیدار میشه!
به اجبار لبخندی زدم وگفتم:
_خیلی ممنونم.. لطف کردید!
_خواهش میکنم.. بلابه دور!
باچندش به مثلا نمک ریختنش نگاه کردم و بعداز اینکه کاملا رفت بیرون به سارا نگاه کردم وگفتم:
_ببین مجبورم میکنی چه دروغ های چندشی بگم! خوبه از پشت یه شیشه مات ترسیدی اینجوری داغون شدی اگه میومدم داخل چی میشد؟ بچه پررو واسه من ادعای قلدوریشم میشه!
_توغلط میکنی با اون ماسک ترسناکت میای منو میترسونی! ضمنا ازجنابعالی نترسیدم فکرکردم یکی اومده داخل و پریدم در رو قفل کنم یه وقت بدبختم نکنن! وگرنه تو که عددی نیستی!
🍒🍃🍒🍃🍒🍃
#رمانغریبآشنا
#124
_وا مامان بخدا من بیدارش نکردن خودش بیدار بود مگه نه بهار؟
خودت واسه خانوم میرغضب توضیح بده! باشنیدن کلمه میرغضب خنده ام گرفت و با خنده گفتم؛
_سلام.. راست میگه بیدار بودم داشتم میومدم بیرون حتی!
_علیک سلام قشنگم.. نمیخواد الکی ازش دفاع کنی هنوز وقت نکردی پتو رو
از دورت کنار بکشی! خوب خوابیدی؟
_آره مرسی.. خیلی خوب بود...!
اندازه همه کم خوابیدن ها ونخوابیدن هام خوابیدم.. روبه پانیذ کردم و ادامه دادم:
_تخت و اتاقتم اشغال کردم ببخشید!
_این چه حرفیه دیونه..
اینجا اتاق که هیچی، خونه ی خودته..
_پرنسس بیدارشده؟
این صدای پگاه بود که وارد اتاق شده و پشت سر عمه ایستاده بود..
_به به ساعت خواب خانوم! خوب خوابیدی؟
_بالبخند سلامی کردم
#کپیممنوعحرام
@khaleghezi
🍒
🍒🌻
🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒