🏅 #روایت_دیدار | شبیه آن رزمندهها که دور امام حلقه زده بودند
👈 حاشیه نگاری دیدار مدالآوران المپیادهای علمی با رهبر انقلاب اسلامی (بخش دوم)
🔹️همچنان در صف بودیم که سر و کله خیال، باز پیدا شد. دوباره نوجوان سرخوش درسخوانی را دیدم که اینبار دانشجو شده و سال اول کارشناسی است. نامش در قرعهکشی برای دیدار نخبگان درنیامده و نقشههایش نقش برآب شده ولی... صدای مسئولان دم در، فکرم را خط زد. اصلا متوجه نشدم کِی صف حرکت کرد. کِی به در رسیدیم و کِی وارد شدم. برگه سخنرانی در دستم بود. فکر کردم اگر در کیف بگذارمش تا شود و چروک. اما الان وضع بهتری در دستم نداشت. از اینجا به بعدش را انگار گذاشته بودند روی دور تند. چیزی نگذشت که پس از ورود دیدم که مقابل یک ساختمان دو طبقه سفید رنگ ایستادهایم. برخی از ما زودتر رسیده بودند. از پشت دربهای شیشهای، میدیدم که همگی در صف، برای نماز نشستهاند و انتظار میکشند. رفتیم داخل و در صف نشستیم. چای خوردیم و شیرینی نخودچی. صدای همهمه و نجوا فضا را پر کرده بود. هرکس از بغل دستیاش میپرسید آقا قرار است از کجا وارد شود؟ هرکس حدسی داشت. پشت آن دربهای شیشهای انگار زمان ایستاده بود. و ما جوانکهای مدال در دست، سرخوش، میهمان بزرگترین مرد جهان بودیم!
🔹️در همین گیر و دار نگاهم به بالای سرم افتاد. تصویری نقاشی شده از چهره امام بود. نمیدانم رنگ روغن بود یا چیز دیگری. اما عجیب، زنده بود. با آرنجم به بغل دستیام زدم، تابلو را به او هم نشان دادم. جالب بود. او هم تابلوی به آن بزرگی را ندیده بود! لبخندی زد و گفت: یاد آن عکس امام افتادم که بسیجیها و رزمندهها دور تا دور امام نشستن و امام دارند سخنرانی میکنند. اشارهای به کفشهای دم در کرد و ادامه داد: کفشهایمان را هم مثل همانها گذاشتیم پشت در! لبخندی زدم. تشبیهش را دوست داشتم؛ ما رزمندههای امروزیم!
🔹️همه منتظر بودیم. دوباره فرصتی شد و ذهنم رفت پیش نوجوان سرخوش درسخوانی که حالا سال اول کارشناسی ارشد بود. اینبار اما برخلاف همه دفعات قبلی فال به نامش افتاده بود و داشت وسط آرزوی ۶ سالهاش زندگی میکرد. در صف نماز، در یک دیدار جمع و جور، با یک برگه سخنرانی، ظهر خردادماه، منتظر آقا. سرم را بالا آوردم. دیدم همه در تکاپو هستند. دیگر داشت موعدش میرسید. صدای اذان در آن اتاق سپید، پیچید. الله اکبر… الله اکبر… . بلند شدیم. داشتم چادرم را مرتب میکردم که ناگاه همه همهمهها سکوت شد. سرم را بالا آوردم. آقا آمدند. برعکس دیدارهای دانشجویی که در این لحظه صدای تکبیر و شعار بلند میشود، همه تن، چشمشده خیره به او بودیم، دست بر سینه برای عرض سلام و ارادت. آقا، گرم و صمیمی، آرام، با لبخندی ملیح وارد شدند.
📥 مطلب مرتبط:
مستند کوتاه پرچمداران خیزش علمی
🔍 ادامه را بخوانید:
khl.ink/f/56858