❣️ ماجرای فرنگیس
🍀روایت مراسم تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب فرنگیس و دیدار ایشان با راوی و نویسندهی کتاب
✅قسمت اول
🌱جلوی در ورودی ایستاده بودم، منتظر و نگران. با یک دفترچه کوچک سبز و رواننویسی که همیشه همراهم بود.
قرار بود از فرنگیس بنویسم. کتابش را خوانده بودم. داستانش را قبل از کتابش شنیده بودم. امروز ولی قرار بود ببینمش.
☀️چیزی به ظهر نمانده بود که مراسم پاسداشت ادبیات مقاومت در دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب به پایان رسید؛ مراسمی که در آن تجلیل ویژهای از فرنگیس حیدرپور و بهناز فتاحی شد؛ نویسنده و راوی کتاب فرنگیس.
تقریظ حضرت آقا بهانه این تقدیر بود و حالا پس از پایان مراسم، مهمانان حاضر بنا بود نماز را پشت سر رهبر اقامه کنند.
🕋خدا خدا میکردم به نماز پشت سر آقا برسم. چندبار به ساعت مچیام نگاه کردم. زمان کند میگذشت. در سفید رنگی هر چند دقیقه یک بار باز میشد. دو نفر میرفتند داخل آن اتاق کوچک و بعد از چند دقیقه به طرف محل قرار با آقا میرفتند، طوری که انگار توی زمان حل میشدند. از دید ما که بیرون اتاق بودیم همای سعادت روی دوششان نشسته بود. هربار که در آهنی کوچک سفید باز میشد، همه سکوت میکردند تا اسم خودشان را از دهان خانمهای مسئول گیت بشنوند.
🌅پنج دقیقه مانده بود به اذان. سمت چپ در سفید ایستاده بودم، منتظر و نگران.
دیگر چیزی به اذان نمانده بود و من هنوز پشت در بودم. نصف بیشتر خانمها از آن در سفید رنگ رد شده بودند و احتمالاً الان توی صف نماز، پشت سر آقا منتظر بودند و قند توی دل شان آب میشد.
یکی از آقایان بیسیم به دست با صدای بلند گفت: «به خانم فرنگیس و خانم فتاحی اجازه بدهید رد بشوند»، منظورش این بود که اصل کاری جلسه امروز اینها هستند. بروید کنار.
💕راه برای فرنگیس باز شد. قد و بالا و بدن ورزیدهاش حکایت از کرد بودنش داشت. راه را که برایش باز کردند، خجالت کشید. مدام عذرخواهی میکرد. با خودم جوانیهایش را تصور کردم. با همان قد بلند که حالا هیچ اثری از پیری و ضعف نداشت. با همان دستان پهن و استخوانی و کار کرده. با همان ابروهای کشیده مشکی که به نینی چشمهای کردیاش جذبه و زیبایی داده بود. فرنگیس جلو آمد. ابتدای صف. درست پشت در سفید. همان جا که من ایستاده بودم. سمت راستم.
🖊 روایت این دیدار به قلم فاطمه خوشنما در روزنامه جوان به چاپ رسیده است.
❣️
@khamenei_Reyhane