🔰
#داستان جالبی از ازدواج پدر و مادر مقدس اردبیلی:
👈«پدرِ مقدس اردبیلی در دوران جوانی، کنار جوی آبی نشسته بود، دید سیبی بر روی آب میآید.
دست برد و سیب را برداشت و خورد.
بعد از خوردن سیب، به فکر افتاد که این سیبی که خوردم از کدام باغ بود؟
رفت تا به باغی که سیب از آن باغ بود، رسید.
به صاحب باغ گفت که مرا حلال کنید یا آنکه قیمتش را بپردازم.
صاحب باغ گفت: این باغ فقط از من نیست، ما چهار برادریم و من سهم خودم را به شما بخشیدم. دو تا دیگر از برادرانم در ایران هستند و یکی در خارج از ایران (آذربایجان).
نزد آن دو برادر رفت و حلالیت طلبید و سپس بار سفر بست و به خارج از ایران رفت و خود را به در خانه آن برادر رسانید و قصه را بیان کرد.
آن برادر چهارم تعجب کرد که این فرد کیست که برای یک چهارم سیب، این همه راه را طی کرده و به اینجا آمده تا حلالیت بطلبد؟
گفت: من سهم خودم را به شما بخشیدم ولی به یک شرط: دختری دارم از چشم، کور و از زبان، لال و از گوش، کر است اگر قبول کنی با او ازدواج کنی حلالت می کنم و الا نه.
جوان قدری تأمل کرد و پذیرفت.
وقتی مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند، عروس را حوریهای از حوران بهشتی دید.
از حجله بیرون آمد و به پدر دختر گفت: شما گفتید دخترتان کور و کر و لال است؟!
گفت: آری، من دروغ نگفتم.
گفتم: کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نیفتاده،
و گفتم: کر است، چون گوش او صدای نامحرم و صدای ساز و آواز و غنا نشنیده،
و گفتم: لال است، زیرا زبانش به دروغ و غیبت و ناسزا و تکلم با نامحرم باز نشده است.
مدتها از درگاه حضرت حق درخواست می کردم که خدایا داماد خوبی که هم کفو این دختر باشد به من مرحمت کن. خدا دعای مرا مستجاب کرد و دامادی متقی چون تو نصیبم کرد.
از این ازدواج خداوند فرزندی صالح و بی نظیر، عالمی ربانی، افقه الفقهاء زمان، شیخ احمد مقدس اردبیلی را عنایت فرمود.»
🔸مرحوم مقدس اردبیلی در رجب سال ۹۹۳ قمری در نجف درگذشت و در حرم حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام به خاک سپرده شد.
📕منبع: کتاب گلشن ابرار، جلد اول
.┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄
@khandehpak