🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خواستگارِ_قصاب قسمت 8 اون روز تا شب مامانم گریه کرد و زهرا رو نفرین میکرد، همون شب برادرم اومد خ
قسمت ۹ همون شب مامانم برای بابام جریان خواستگاری رو تعریف کرد دوباره بابام شروع کرد به زهرا بد و بیراه گفتن و برادرامونم بهش چشم غره‌ های عمیق می‌رفتن بعد از اون شب دقیقاً سه روز کشید که بابام جواب مثبتش رو اعلام کنه و بهشون اجازه خواستگاری بده زهرا بی‌نهایت خوشحال بود از همون شب اول خواستگاری متوجه شدم که برادرام اصلاً از سینا خوششون نمیاد یه جورایی به خاطر شرایط پیش اومده دارن تحملش می‌کنن خانواده سینا گفتن که بعد از عقدشون خودشون برای پسرشون هم کار جور می‌کنند هم یه خونه برای زندگی بهشون میدن دروغ چرا ولی ته دلم به زهرا حسودیم شد حداقل اون تونست از این شرایط فرار کنه و بره به یه خونه دیگه 🎀@delbrak1🎀 ...