#خورشید
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
صدای عربده علی خان چهارستون تنم و .لرزوند کمی عقب رفتم. اما فرياد هاش عمارت و برداشته بود من اون دختره رو نمیخوام که حتی نمیشه تو صورتش نگاه کرد. چرا ول کن نیستی مادر من اگه بقول خودت تموم دخترای آبادیو میتونم داشته باشم
پس ازم دریغ نکن چون یکی به دلم نشسته منم همونو میخوام. صدای ارباب بزرگ میومد که میگفت نیازی نیست تو صورتش نگاه کنی فقط
کافیه بگیریش به سجلت نگاه کن سن زن گرفتنته این عمارت و اربابی وارث میخواد وای بر من که فالگوش ایستاده بودم و کافی بود کسی ببینه و عاقبتم به فلک ختم میشد نمیدونم چطور بود که میتونستم صورت غضبناک علی خان و تجسم کنم وقتی با غیض ،میگفت پدر ، مگه طرف کیسه برنجه که بگیرمش؟ زنه زن ارزش .داره من مثل امثال شما نیستم که رعیت و بی آبرو کنم بعدم برای ماست مالی پول بدم به خونوادش و عاقبت دخترک نامعلوم و سیاه بشه. چیشد که ارباب داد زد و صدای نشستن سیلی به گونهای اومد اصلا چرا من هنور اونجا مونده بودم؟ ارباب بزرگ گفت ببند دهنتو پسره .لاابالی فرستادمت فرنگ آدم بشیهار
شدی؟ به خودت اجازه میدی در مورد من ارباب این ده نظر بدی؟ ؟ فقط تونستم اونجارو سریع ترک کنم بدون اینکه به چیزی فکر کنم این دعواها منو یاد دعواهای مامان و عموم می انداخت کتک هایی که مامان میخورد و حرفهایی که عموم میزد در مورد اینکه من بدشگون بودم سرو صداها به قدری زیاد بود که بشه واضح فهمید قراره چه اتفاقی بیوفته می خواستن برای ارباب زاده زن بگیرن و اگه قرار بر این بود باید خوشحال میشدم که شرش از سرم کم میشد اما چرا احساساتم رو قلقلک داده بود؟
اصلا نفهمیدم کی اشکام گونه هامو تر کرد نمی دونم از ترس این بود که مبادا اربابزاده اسمی از من ببره و بی ابروم کنه و اونام از عمارت بیرونم کنن یا از ترس عموم و زنش بود که اگه اینطور میشد می دونستم بهم رحمی نمی کنن و منو مثل اب خوردن به هر کسی که از راه میرسید می فروختند حالا یا دزد و یا پیرمرد سروصداها خوابید اما آشوب بود که درونم به پا شده بود حتی فجیع تر از عربده های ارباب و ارباب زاده ساعت ۴ صبح بود هوا گرگ و میش شده و صدای جیرجیرکهای سحرخیز عمارت و گرفته بود بقچه ام که توش کمی از لباس هام بود رو زیر بغلم گرفتم
باید میرفتم قبل از اینکه بخوان بی آبروم کنن یا منو به اون عموی نامردم برگردونن چون اربابزاده زهرشو .میریخت بهتر بود فرار کنم و دنبال جا سر
پناه باشم.
🎀@delbrak1🎀