🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 عموم تو دفترخونه بود. با تعجب بهش نگاه کردم اما اون حتی نگامم نکرد و بعد از
🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃🌹 مرد خونه برام هندوونه توی بشقاب میذاشت که علی خان به ضرب درو وا کرد. با دیدنم نفسی از سر اسودگی کشید و گفت پوووف زهره ام ترکید بیخبر کجا میری اخه؟ کنارم نشست و گفت انقدر فکر و خیال کردم که تو رو از دست ندم دیوونه شدم خدا آخر و عاقبتمو ختم به خیر کنه دوستش خندید و گفت انشاء الله که تا اخرش همین باشه. علی خان چشم غره ای بهش رفت و گفت نفهم زن عقدیمه خوب و بد بیخ ریششم با هم خندیدن. ولی زنش حیا میکرد رو میگرفت منم مثل دوست علی فکر میکردم نکنه بعد یه مدت دلشو بزنم؟ شام ابگوشت بود توی حیاط زیر درخت انگور روی تخت خوردیم و چقدر چسبید و باز دوباره شب شد و موقع خواب به دلم هول و ولا افتاد. وقتی وارد اتاق شدم، تموم تنم میلرزید و میدونستم اینبار سالم در نمیرم تو همین دستپاچگی بودم که علی شروع به در اوردن لباسهاش کرد. عرق شرم کمرمو خیس کرد. فوری بهش پشت کردم و روی زمین نشستم که دراز کشید و صدام کرد خورشید؟؟ آب دهنمو قورت دادم و گفتم بله ارباب؟ اخمی کرد و گفت دیگه من شوهرتم باید منو به اسم صدا کنی بیا اینجا ببینم... تنم سست شد. نمی تونستم قدم از قدم بردارم ولی با این حال به زور خودمو به سمتش کشیدم هنوز بهش نرسیده بودم که اون مث شاهین چنگ انداخت منو تو اغوشش میفشرد زنش بودم و محرمش اما میدونستم حتی اگر غیر از این هم بود، کاری از دستم بر نمیومد به چشم بر هم زدنی عریانم .کرد حتی اجازه نمیداد از شرم دخترانه ام خودمو جمع ،کنم به هیچ صراطی مستقیم نبود و طالب فتح بدنم بود. مقاومت بی فایده بود و قدرت مقاومت نداشتم.دو دستم رو در یک دستش میفشرد و من تابع محض ..بودم بعد از مدتی تنم هست شد.خودمو سپردم دستش تا بساط لذت جویی و کامرواییش فراهم بشه نفسای پی در پی علی بعد از فتح دخترونگیم که منظم شد. دستمال و جاداد تو جیب شلوارش و گفت این سند یه روزی لازم میشه و سند محکمتر اینه که شکمت بیاد جلو اونوقت منم و تو و اون عمارت که میشی خانم همه. صبح علی که از اتاق بیرون ،رفت صاحبخونه برام کاچی آورد به النگو جا داد تو دستم گفت .پیشکش مبارکت باشه سفید بختی تو ببینم راه سختی جلو رو ،داری مبادا کمر خم کنی که علی از جا زدن بدش میاد. دومین روز شد و وقت رفتن مثل همیشه نشستم جلو علی تا بتازه برای شروع زندگی پنهونی 🎀@delbrak1🎀